«طرح اجتماعی» یا «مطالعه‌ی علمی»؟

 متن کامل نشست علمی «شیعه‌شناسی انتقادی و جامعه‌شناسی تشیع؛ نقدها و نسبت‌ها»

توضیح: بیست و نه مهرماه سال ۱۳۹۳، در ادامه‌ی جلسات عمومی سال‌های اخیر گروه مطالعاتی جامعه‌شناسی تشیع و با همکاری انجمن علمی دانشجویی جامعه‌شناسی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران، نشستی علمی با عنوان «شیعه‌شناسی انتقادی و جامعه‌شناسی تشیع؛ نقدها و نسبت‌ها» به میزبانی انجمن علمی این دانشکده برگزار شد. محور اصلی این نشست، نقد و بررسی محتوایی مطلبی از دکتر مقصود فراستخواه بود که سال گذشته در جلسه‌ای با عنوان «شیعه‌شناسی انتقادی در دوران معاصر: طرح بحثی تیپولوژیک» به میزبانی انجمن جامعه‌شناسی ایران و انجمن اسلامی همین دانشکده برگزار شده‌ و متن کامل آن برای نخستین بار توسط پایگاه اینترنتی گروه جامعه‌شناسی تشیع منتشر شده‌بود. سپس نقدی از آقای کمال رضوی بر مطالب دکتر فراستخواه با عنوان «سرگردان میان جامعه شناس و اصلاحگر دینی» در همین پایگاه منتشر شد.این نشست در ادامه و تکمیل این گفتگوی فکری برگزار شد.

سخنرانان اصلی این نشست علمی، دکتر مقصود فراستخواه و دکتر سارا شریعتی بودند. در ابتدای جلسه دکتر فراستخواه گزارشی مجمل از مطلب پیشین خود ارائه دادند و سپس دکتر سارا شریعتی و سایر حضار مطالب انتقادی خود را ارائه کردند. نظر به آن‌که متن پیاده‌شده‌ی کامل سخنرانی سال گذشته‌ی دکتر فراستخواه و نقد آقای کمال رضوی در همین پایگاه منتشر شده‌بود، مطلب حاضر، به انعکاس متن کامل نظرات دکتر سارا شریعتی، پاسخهای دکتر فراستخواه و نکات برخی از حضار اختصاص دارد که برای نخستین بار منتشر می‌شود.


دکتر سارا شریعتی:
نکته ی اول: امروز یکی از دوستان درباره ضرورت و اهمیت چنین جلسه‌ای پرسید و اینکه چرا شما "در این وانفسا" جلسه “شیعه‌شناسی انتقادی و نسبت آن با جامعه‌شناسی تشیع” برگزار می‌کنید،  به‌جای این بحث، به پرونده‌های داغ این روزهای جامعه بپردازید. در نتیجه مقدمتا به این پرسش پاسخ میدهم که چرا برگزاری این نوع جلسات اهمیت دارد؟

نخست به این نکته توجه داشته باشیم که ما عادت کرده‌ایم به اورژانس‌های اجتماعی بپردازیم.اورژانس ها، همواره راهنمای مطالعاتی و عملیاتی ما هستند و از این رو  اغلب از تحولات اجتماعی عقب تریم. مدام وقت‌مان را صرف پاسخ به ضرورت‌ها کرده ایم و وقتی هم پروژه‌های دراز مدت تعیین شده، ناکام می مانده‌اند به این دلیل که در اثنای کار، ماجرایی، اتفاقی، واقعه‌ای رخ داده و پروژه‌های دراز مدت خود را رها کرده و به آن  پرداخته‌ایم. در نتیجه در حوزه ی فکر و اندیشه، هیچ کاری را پیش نبرده‌ ایم. از این روست شاید که وقتی امروز درباره تشیع جلسه می‌گذاریم، ناگزیر باز با همان "اسلام ایرانی" هانری کربن به عنوان منبع اصلی به این جلسه می­آییم. چرا؟ به این دلیل که همیشه در گیر این وقایع اتفاقیه هستیم و وقت پیدا نکرده‌ایم که به کار دراز مدت بپردازیم.  زمان ما همواره زمان کوتاه مدت است. با این وصف جلسه گذاشتن برای خوانش آثار و آن هم اغلب آثاری تاریخی و قدیمی، هیچگاه ضرورت نداشته است. پرسش اما اینست: تا چه اندازه مجازیم که به این اورژانس‌های اجتماعی پاسخ ندهیم؟اگر پاسخ دادن به شرایط یک ضرورت است، آیا پرداختن به پروژه‌های دراز مدت، خود یک ضرورت دیگر نیست؟ یکی از این پروژه­ های درازمدت، مطالعه دین و فرهنگ جامعه خود یعنی تشیع است و پرداختن به پژوهش‌های ارزنده‌ای نظیر این تحقیق.

نکته دوم اهمیت سخنرانی دکتر فراستخواه درباره شیعه­ شناسی انتقادی است. ایشان بحث خود را در گروه دین انجمن جامعه‌شناسی مطرح کردند و با ارائه ی یک تیپولوژی هفت‌گانه، یک قرن مطالعات تشیع در ایران را رصد کرده و آثار نویسندگانی که در این حوزه به تولید اثر پرداخته اند را مورد بحث قرار داده و دسته‌بندی کرده‌اند. به نظرم این کاری نو و مهمی است. این دسته­ بندی، جدای از نقد­هایی که می­شود بر آن وارد کرد، قابلیت طرح و بحث با هدف گسترده شدن، تعمیق و تصحیح دارد.  

پرسشی که موضوع این جلسه است، نسبت «شیعه‌شناسی» که دکتر فراستخواه مطرح کرده اند با پروژه­ «جامعه‌شناسی تشیع» است که ما بعنوان یک گروه مطالعاتی محور کار خود قرار داده ایم. این البته موضوع این جلسه است اما من صرفا به طرح سه بحث اکتفا میکنم و تلاش میکنم پرسش‌های خود را در ذیل این یه موضوع مطرح کنم.

اولین بحث­، بحث «نامگذاری» و همچنین "موقعیت محقق" در این مطالعات است. سوال اینست:چرا شما نام تحقیق خود را «شیعه‌شناسی» گذاشته­ اید؟ "شیعه شناسی" چیست و چه نسبتی با "جامعه‌شناسی تشیع" دارد؟

شیعه شناسی،اگر به معنای مطالعات شیعی باشد، در برگیرنده ی مجموعه علومی است که تشیع را موضوع مطالعه ی خود قرار داده اند. این مطالعات بنا بر تعریف، چند رشته‌ای هستند و به یک رشته خاص محدود نمی شوند. در حالی که جامعه شناسی تشیع، در ذیل رشته ی جامعه شناسی در گرایش جامعه شناسی دین، تعریف میشود و بدان محدود و متعهد است و به این معنا، جامعه‌شناسی تشیع می تواند یکی از شاخه­ های مطالعات شیعه‌ قلمداد ­شود. وجه مشترک آنچه دکتر فراستخواه "شیعه شناسی" نامیده اند و "جامعه شناسی تشیع"، در این است که در هر دو نمونه، تشیع موضوع "مطالعه ی علمی" قرار می گیرد، بدین معنا که علم تعریف مشخصی دارد، الزامات و  روش شناسی خاص خود را دارد و شاخص­ترین ویژگی کار علمی، فاصله مناسب با موضوع مورد مطالعه و خنثی بودن ارزشی است. به عبارت دیگر، اعتقادات، منافع، اغراض و منافع، حتی المقدور در پژوهش دخیل نیستند. چرا که اگر فاصله‌ی مناسب وجود نداشته باشد، "مطالعه علمی" امکان‌پذیر نمی­شود و آثار وجهی کلامی، مداحانه، یا آسیب شناسانه می­یابند. آثاری که می توانند اصلاحی یا تجویزی  باشند اما الزامااز مشخصات یک تحقیق علمی برخوردار نیستند.

این بحث اما با به پرسش کشیدن موقعیت خود ما، می تواند چالش بر انگیز باشد. اگر بگوییم که لازمه ی مطالعه علمی، برخورداری از فاصله مناسب است، می توان پرسید که مثلا تعلق داشتن به جریان روشنفکری دینی  یا به حوزه علمیه، آیا خنثی بودن ارزشی را زیر سوال نمی برد؟ به عبارت دیگر، چگونه و تا کجا می­توان به رویکرد علمی پایبند بود؟ ابجکتیویته تا کجا ممکن است؟

واقعیت این است که بسیاری از کسانی که دین را موضوع مطالعه خود قرار داده­ اند، همواره در معرض چنین پرسش هایی قرار داشته اند و گاه به سختی می­توانند از آبجکتیو بودن تحقیقاتشان دفاع کنند. اغلب افرادی ‌که بر روی تشیع کار کرده­ اند، یا پیشینه حوزوی، روشنفکری و اصلاح‌گری دارند و همیشه می­شود آنها را به دام انداخت که شما دارید دو حوزه ی علمی و اعتقادی را خلط می­کنید. در نتیجه این پرونده ی بازی است و می توان در زمان دیگری به آن مستفلا پرداخت.

بحث دومی که هم در پروژه ی شیعه شناسی انتقادی و هم در جامعه شناسی تشیع مطرح است، به ضرورت و فایده ی بحث مربوط میشود. در شرایطی که منطقه درگیر جنگهای مذهبی شیعه و سنی است، تاکید بر تشیع، آیا به نحوی تحریک­ سازی مذهبی نیست و به نحوی به شیعه‌سنی کردن مسائل منجر نمی شود؟ آیا بهتر نیست به تبع  سید جمال، این تعلقات مذهبی را در پرانتز بگذاریم و بر آن تاکید نکنیم؟ مگر نه آنکه هر جا پدیده ی بنیادگرایی مذهبی، افراطی گری و جریانات تکفیری شکل گرفته، منشاء آن، تحریک‌ مذهبی بوده است؟ این پرسش مهمی است و شرایط امروز نیز طرح آن را موجه میسازد. با این حال من فکر می کنم، برعکس رویکرد علمی امکان هر گونه قشری‌گری و کنش و واکنش را زیر سوال برد و شرایط گفتگو را فراهم می سازد. مطالعات علمی می­تواند تحریک سازی دینی را خنثی کند، واقعیت پدیده را چنانچه هست به ما بشناساند و نقش عقل نقاد را در برابر تعلقات ناخودگاه و فرهنگی، پر رنگ تر و فعالتر سازد.

سومین بحث به رویکرد «انتقادی» و تصریح آن مربوط میشود. از نظر ما، جامعه شناسی تشیع در ذیل پارادایم جامعه شناسی انتقادی است و حتی می توان از این پیشتر رفت و  گفت که به یک معنا جامعه‌شناسی، ضرورتاً انتقادی است و نمی تواند کارکرد انتقادی نیابد. کار جامعه شناس در جهت شناخت و فهم سلطه است. فهم قدرت‌های اجتماعی و این فهم، ضرورتا واجد کارکرد انتقادی است. اما به نظر می رسد که دکتر فراستخواه به‌جای مفهوم «نقد»، از واژه «جنگ»، که از بار ارزشی منفی برخوردار است، استفاده می­کنند، جنگی ماجرا ساز و اغتشاش آفرین. حال پرسش این است که آیاهرگونه مطالعه علمی، مستقیم یا غیر مستقیم، "جنگ یا ماجرایی" بوجود نمی­آورد؟ از کجا «نقد» به «جنگ» تبدیل می­شود و امکان گفتگو را مسدود میسازد؟

 اگر بخواهم موارد مورد بحث در خصوص پژوهش دکتر فراستخواه را جمع بندی کنم، اولین سوال از  نامگذاری تحقیق ایشان تحت عنوان شیعه شناسی انتقادی است: چرا نامگذاری هفت گانه را ذیل عنوان «شیعه‌شناسی» قرار می­دهید؟ در تعریفی اولیه‌ای که ارائه دادم،  شیعه شناسی به مجموعه علومی تعلق می گیرد که موضوع مورد مطالعه خود را تشیع قرار داده­ اند؟ در این تعریف، نویسندگانی که آقای دکتر در پژوهش خود از آنها نام برده اند قاعدتا می بایست به رشته هایی چون تاریخ، جامعه‌شناسی، انسانشناسی یا مثلا زبان‌شناسی تعلق داشته باشند و با رویکردی علمی به مطالعه تشیع پرداخته باشند،  و در این صورت می توان از شیعه‌شناسی نام برد. اما اگر نقطه عزیمت آنها این علوم نباشد می بایست از لفظ مطالعات  اصلاحگرایانه، کلامی یا اعتقادی استفاده کرد. در حالی که اگر بخواهیم به مطالعات اجتماعی تشیع نگاهی بیندازیم و به کسانی که از منظر علمی تشیع را مورد مطالعه قرار داده­ اند توجه کنیم،  به این نتیجه می­رسیم که نمی­توان به این تبار که در کار دکتر فراستخواه امده است، ارجاع داد. در میان نویسندگانی که در ذیل این انواع هفت گانه  آمده است، به سختی می توان به چند  نمونه اشاره کرد که محور کار خود را مطالعه ی علمی تشیع قرار داده اند. اغلب این نویسندگان به پروژه تحول فکر و اصلاح دین تعلق دارند و به این عنوان است که شناخته میشوند.   

در مجموع میتوان گفت که مطالعات علمی به معنی حفظ فاصله برای شناخت پدیده ی دینی و مذهبی در تاریخ فکری ما به جز استثنائاتی، غایب است و اغلب مطالعات دینی ما زیر سایه مباحث روشنفکری یا حوزوی قرار داشته اند و دانشگاه کمتر به این حوزه‌ها توجه نشان داده است.

 

بخش بعدی جلسه به اظهار نظر حضار و پاسخ سخنرانان اختصاص داشت:

یکی از حضار: آنطور که فهمیدم مقصود آقای دکتر این است که گروهی هستند که به سنت انتقادی نزدیکند که از موضعی عقلانی به دین نگاه کنند و آن را بفهمند و نقد کنند و بگویند که تشیع چگونه بوده و چگونه باید باشد. خطری که احساس می‌کنم این است که تصوری بسیط و ساده انگارانه از تشیع ساخته شود که گویی چیزی منجمد جلوی ما بوده و آن‌ها گفته‌اند که چرا تا کنون این بحث‌ها در آن طرح نشده است در حالی که مثالی که شما از حاکم ظالم شیعه و حاکم غیرظالم شیعه طرح کردید، هلاکو این را از سیدبن‌طاووس پرسیده و پاسخ گرفته حتی او گفته که حاکم ظالم مسلمان افضل نیست بلکه آن حاکم عادل غیرمسلمان افضل است. یعنی این بحث‌ها لزوما جدید نیست. هر چند رویکرد آن‌ها انتقادی نبوده. با در نظر گرفتن این ملاحظه، به نظرم جای کسی مثل علامه طباطبایی که - کلا رنگ دینداری ما را عوض کرده است- شاید خیلی بیشتر از شریعت سنگلجی، در این دسته‌بندی‌ها خالی است. این درست است که رویکرد وی انتقادی نبوده اما تشیع را به گونه‌ای دیگر بازخوانی کرده‌است.

یکی دیگر از حاضرین: شما از ادبیات جنگ استفاده می‌کنید و شعار صلح می‌دهید. به عنوان مثال از عبارت «پرسش‌افکنی» استفاده می‌کنید؛ اولا که بیشتر این‌ موارد، پاسخ افکن بوده تا پرسش‌افکن. دوما اینکه کلماتی مثل «غلو»، «فوق بشری» یا «خرافه» وقتی در ادبیات می‌آید، ادبیات به ادبیات جنگ تبدیل می‌شود. کلماتی مثل بدعت و کفر و ارتداد از این جمله هستند. این‌که بتوانید تعریف دقیقی از غلو و خرافه ارائه کنید خیلی مهم است. اینکه یک چیز گنگی مثل «عقل» را طرح کنیم و هر چیزی جز آن را خرافه بگیریم. ادبیات [شما]، هنوز ادبیات جنگی است. مساله هنوز مذهب علیه مذهب است.

مساله بعدی سطح طرح پرسش‌افکنی‌هاست. این مهم است که این پرسش‌افکنی‌ها در چه سطحی مطرح می‌شود. یک موقع است که این پرسش‌افکنی در سطح جامعه طرح می‌شود و یک زمانی این سوال‌ها از کسی که دارای صلاحیت است پرسیده می‌شود. ایشان الان اشاره کردند که زمان سیدبن‌طاووس پرسش‌هایی طرح شد. اما طبق آیات قرآن، خیلی عقب‌تر از این دوره، کفار در زمان بعثت از چنین پرسش‌هایی زیاد انجام می‌دادند. به عنوان نمونه آیات ابتدایی سوره قاف که بحث رجعت را مطرح می‌کنند می‌پرسند که «أَئِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَابًا ذَلِكَ رَجْعٌ بَعِيدٌ». این پرسش‌افکنی ست. همین پرسش درباره رجعت هم از درون ممکن است پرسیده شود مثلا همین پرسش از طرف حضرت ابراهیم(ع) هم در قرآن آمده‌است.

[در مورد کتاب «مکتب در فرآیند تکامل» هم] کل منابع کتاب مکتب در فرایند تکامل محل مناقشه است. الان آقای رضوی، کسروی رو مطرح کردند که شما به عنوان یک نفر از او تیپی می‌سازید. از ابن ابی یعفور هم در تاریخ همین اتفاق افتاد یعنی این کتاب اصلا دانشگاهی نیست. فکر می‌کنم روایت ۴۵۶ مراجعه کنید می‌بینید که اولا در پاورقی آقای مدرسی طباطبایی نوشتند که «الائمه انبیا» در حالی که متن حدیث «الاوصیا انبیا» است.

یکی دیگر از حاضران: «یک سوال از خانم دکتر شریعتی داشتیم. فرمودید این جلسه که گذاشتیم به نام شیعه ممکن است سبب تحریک پذیری بشود می خواستم بدانم پیشنهاد خود شما چیست که در این جهان این‌ همه ظلم و ستم در حق شیعه وجود دارد باید چه کار کرد؟ برای اثبات حقانیت‌ش. چون زمان پدر بزرگوارتان این جنایت‌ها خیلی کمتر از الان بوده. یعنی دیگر آن شعارهای وحدت بعید است بتواند پاسخگو باشد و در حق شیعه ظلم فراوانی اتفاق می‌افتد.»

یکی دیگر از حضار: «سوال من در خصوص این عنوان «جامعه‌شناسی تشیع» است. شما چرا از «جامعه‌شناسی شیعیان» نمی‌گویید. مقصود شما از جامعه‌شناسی تشیع چیست و چه فرقی با جامعه‌شناسی شیعیان دارد؟

 

دکتر فراستخواه: خیلی استفاده کردیم چقدر نیک‌بختی بود که هم مورد نقد خانم دکتر قرارگرفتم هم مقاله انتقادی بسیار خوب آقای رضوی را با تاخیر خواندم. نقدهای خوبی هم صورت گرفت به هر حال معنا در غیاب مولف است و نیست جز این راه که تفکر گفتگویی صورت بگیرد و سپهر عمومی‌تری حاصل شود. بخشی از ملاحظات را هم می‌پذیرم در واقع از محدودیت کلام من ناشی شده من در حدود یک ساعت بحثی را طرح کردم. حقیقت این است که  یک مقدار از مسائل از محدودیت‌های دانش و روش من بوده و یک بخشی محدودیت وقت. در دنیای خاکستری هستیم و این تیپ‌ایده‌آل‌ها فانوس‌هایی هستند که بخشی از حقیقت را نشان می‌دهند اما واقعیت جور دیگری هست. من نگفتم شیعه‌شناس. شیعه شناسی به نظر من یک فعالیت اجتماعی است یعنی منظور من یک سمت رسمی مدرسی یا دانشگاهی نیست. یک debate یا مناقشه اجتماعی است در دنیای شیعه که طرحی است ناتمام. اینجا درک من از علم به معنای برج عاجی دانشگاهی و خصوصا ابزاری نیست. یک طرح اجتماعی است و خصوصا به معنای «شناسی» که اعم از علم است. ما knowledge claim داریم که برای آن باید داده داشته باشیم. هر دعوی دانش باید نخست مبتنی بر شواهد باشد  و دوم، دلیل‌آوری وجود داشته باشد و سوم این‌که دلائلم مستقل از ارزش‌هایم باشد. البته ممکن است ارزش‌هایی داشته باشم و خودِ دلیل آوری من برآمده از ارزش‌هایم باشد مثلاً اینکه ارزش‌های اخلاقی من، من را سوق میدهد به یک دلیل آوری و انتخاب یک مساله و رفتن به یک مشاهدات خاص. این‌ها ممکن است تحت تاثیر ارزش‌های قومی و مسلکی و هویتی من باشد اما وقتی دلیل آوری می‌کنم باید نوعی value free باشد. یعنی به دلیل این هنجارهاو ارزش‌ها bias نداشته باشد. چهارمین نکته این‌ است که داوری intersubjective امکان‌پذیر شود یعنی یک  context of discovery وجود دارد وقتی در context of justification قرار داریم داوری اتفاق بیفتد. یعنی من برای دعاوی‌ام شواهد می‌آورم و روی آن‌ها استدلال می‌کنم و دلیل آوری من مستقل از ارزش‌های من است و این امکان وجود داشته باشد که دوباره درباره دلائل من، دیگران داوری بکنند و این داوری عمومی باشد. میان‌ذهنی شود. اینجا داوری عمومی میان‌ذهنی اتفاق می‌افتد و امکان داوری‌های متثکر نیز وجود دارد که بین آن‌ها رابطه افقی است. یک داوری فراگفتمانی وجود نداشته باشد و داور نهایی هم وجود نداشته باشد در این فرایند می‌توانیم بگوییم فرایند خردورزی که علم‌ورزی هم ذیل همین است.

حالا به معنای اعم و موسع کلمه می‌توانیم این مطالعات را مطالعاتی بدانیم که در یک نظم و نسق جدید در سپهر نظام دانایی جدید دارد اتفاق می‌افتد. به این معنا خردورزی و علم ورزی و نقد یک طرح اجتماعی است نه یک برنامه آکادمیک. برنامه آکادمیک هم جزئی از یک طرح اجتماعی است در نتیجه من تصورم این است که یک شیعه‌شناسی به معنای فعل شیعه‌شناسی، در واقع یک debate اجتماعی است که در حوزه شیعه اتفاق افتاده و وجه مشخصه‌ی آن وجه معرفتی آن است. یعنی یک سنت معرفتی دارد شکل می‌گیرد که در آن نقد وجود دارد و نزدیک شدن و مشاهده کردن مناطق ممنوعه و یک جریان اصلی نقد دارد شکل می‌گیرد. اگر مانند آنچه محقق محترم آقای رضوی و خانم دکتر فرمودند بگوییم که این‌ها اصلاح‌گر بودند (البته آقای رضوی این را هم اضافه کرده که آیا این‌ها اصلاح‌گر دینی بودند یا تجدید نظر طلب بودند چون بخشی از این‌ها اصلاح‌طلب نبودند بلکه تجدید نظر طلب و منحرف تلقی شدند) به نظر من نباید وارد این دیگری کردن‌ها و دیگری‌سازی‌ها و کدگذاری‌های غیریت‌ساز شد. این کدهای اصلاح‌گر یا تجدیدنظر طلب و این‌ها نوعی دیگری‌سازی را شکل میدهد که منشا طرد استماع است به هرحال یک دیبیت اجتماعی است و در آن انواع و اقسام ملاحظات و گفتگوها درباره یک سلسله مباحثی که کم‌تر درباره آن‌ها گفتگو صورت می‌گرفت صورت گرفته البته دوست عزیزمان با بحث‌هایی که کردند نشان دادند که به طور کلی همیشه این بحث‌ها به شکل‌های مختلف وجود داشته‌است.

البته دوست عزیزمان با بحث‌هایی که کردند نشان می‌دهند که به طور کلی  همیشه این بحث‌ها وجود داشته‌است، اما بنده در اینجا معنای اخص کلمه را در دوره معاصر مد نظر قرار داشته‌ام. به نظر من شیعه‌شناسی بیش از این که یک دپارتمان شیعه‌شناسی باشد -که شیعه‌شناسانی با یک سمت مدرسی یا آکادمیک در آن حضور داشته باشند- یک طرح اجتماعی ناتمام و یک پویش اجتماعی است که در حال ساخته شدن نیز هست و با زمینه‌های تاریخی و اجتماعی دوره‌های مختلفی که این متفکران در آنها حضور داشته‌اند نیز ارتباط دارد. البته فرصت در مقاله من محدود بود و طبیعتاً هم به لحاظ پرداختن به مفاهیم و هم به لحاظ پرداختن به زمینه‌ها، جای دقت نظر بیشتر و دقیق‌تر شدن مباحث وجود دارد.

در مورد بحث دیگری که مطرح شد باید این توضیح را بدهم که من معتقدم علم در جامعه ما بوروکراتیک و اخیراً ایدئولوژیک شده است. اما ما باید علم را به معنایی وسیع تر از معنای اداری آن در نظر بگیریم. در خود دانشگاه‌ها در حال حاضر به قول بوردیو ما شاهد تقابل میان متولیان علم، حافظان علم موجود و انسانهای خلاق و تولیدکننده هستیم. در دانشگاه‌های ما هم الان غلبه به سمت نگهداری‌کنندگان علم است. فرآیند نوشته شدن پایان‌نامه از تصویب پروپوزال تا نوشته‌شدن و اعطای مدرک نمونه‌ای از همان تلاش برای حفظ وضع موجود علم در قامت بوروکراتیک آن است. فرآیندهایی که بیشتر حافظ سازمان علم‌اند تا اینکه یک فرآیند معرفتی در آنها رخ دهد. ما نباید شیعه‌شناسی را هم به این معنا در حصار برج و باروهای دانشگاهی و رسمی محدود کنیم. باید اجازه بدهیم طرح‌های اجتماعی هم در حوزه خود وجود داشته باشند. لذا این افرادی که من به آنها پرداختم هیچ یک عالم، به معنای آکادمیک کلمه نبوده‌اند و البته قرار دادن آنها ذیل [عنوان] شیعه‌شناسی انتقادی به این معنا نیست که آنها فقط شیعه‌شناسی انجام داده‌اند، ممکن است در بخشی از آثارشان به شیعه‌شناسی پرداخته باشند و همان بخش برای بنده اهمیت داشته است.

شاید افراد دیگری را هم بتوان به آنهایی که توسط من به آنها اشاره شده افزود. به عنوان مثال من خودم در سالهای دهه ۷۰، مقاله‌ای در [مجله‌ی] «کیهان اندیشه» نوشتم که در آن نشان دادم علامه طباطبایی چگونه در تفسیر المیزان احادیث را نقد کرده است. اما آن مقدار که بیشتر جنبه اجتماعی و بازتاب اجتماعی پیدا کرده برای من مهم بوده و به عنوان یک ملاک مد نظر بوده است.

اما برای دقیق کردن منظور خودم از این مقاله باید بگویم که توصیف مناظرات صورت گرفته پیرامون عقاید شیعی در دوران معاصر هدف این مطلب بوده است. ممکن است نتوانسته باشم توصیف فربه، سیستماتیک و قدرتمندی ارائه کنم، اما به هر حال در محدوده یک گفتار تلاش خودم را انجام داده‌ام.

ویژگی اصلی این مناظرات از نظر من دو چیز است: یکی «از درون بودن»، با همه وقوف به نسبی بودن معنای درون و بیرون، آخوندزاده را بیرون فرض کرده‌ام و کسان دیگری هم از درون به شیعه نظر کرده‌اند. مفهوم درون و بیرون در واقع قراردادهای زبانی‌اند. دومین ویژگی هم «انتقادی بودن» است که هدف بنده از طرح آن این بود که نشان دهم نقد در حوزه‌های دینی هم نفوذ کرده و منطق تغییر حتی در آنجا نیز وجود دارد.

در رابطه با سرمشق جنگ منظور بنده از صلح، پایان گفت وگو و تحلیل رفتن فکر نبوده‌است. بلکه آغاز گفت و گو است، جایی که نقد اتفاق می‌افتد.  یعنی در حقیقت صلح به این معنا که من بتوانم با دیگری گفت و گو کنم. جایی که رابطه افقی وجود داشته باشد. پروسه بسیار باز و آزادی که در آن دائماً چرخش وجود دارد و برچسب‌های سخت و خانمان‌برانداز درباره دیگری در آن به وجود نمی‌آید. غیریت‌سازی در آن وجود ندارد. گفت وگو در میان مطلق‌ها نیست بلکه میان نقطه نظرات مختلف است.

نکته دیگر هم این بود که این  گفتارها مربوط به دوره‌های زمانی مختلف هستند، نه این‌که گونه‌های مختلف شیعه‌شناسی انتقادی باشند. باید توضیح بدهم که آغازکنندگان مباحث همیشه ویژگی‌های خاصی دارند. آغاز بحث‌ها همواره در یک دوره با مشخصات خاصی همراه است. البته باید توجه داشته باشیم که وقتی مبادرت به ارائه‌ی تیپولوژی می‌نمایید ممکن است یک تیپ را فقط با یک نفر نشان دهیم، یعنی ممکن است یک فرد یک تیپ را بسازد. اما به هر حال باید متوجه باشیم که «نقد دینی بر شیعه»، رادیکال تر از «نقد دینی در شیعه» خواهد بود.

البته من تصور می کنم که ما تحت تاثیر یک علم نرمال -اگر نگویم علم اثباتی- نیز هستیم، یعنی به علم در دوران کلاسیک آن گرایش و عادت داریم. یعنی گرایشی وجود دارد که علم را آن علم کلاسیک موج اولی و نرمال -که بارزترین شکل آن علم اثباتی است- بداند. در حالی که منظور من از علم، نوعی علم موج سومی، پسانرمال است؛ که علم مضیق دیگر نیست، علمی وسیع است که اگرچه ویژگی‌های اصلی علم در آن موجود است اما میان رشتگی در آن وجود دارد.

به این معنا جامعه‌شناسی تشیع یک رشته است که نوعی جامعه‌شناسی دین است که دین را به مثابه یک امر اجتماعی مطالعه می‌کند، در واقع صور مختلف اجتماعی دین، نهادها و مناسک دین، تأثیر دین در نظم سیاسی، تأثیر دین در زیست اجتماعی، فرهنگ دین، تحولات مرتبط با حوزه‌های مختلف دین و ...  را مطالعه می‌کند. طبیعی است که سنت‌های نظری متفاوتی هم وجود داشته باشد که این مطالعات ذیل آنها انجام شود و طبیعی است که شیوه‌ی مطالعه، به لحاظ متدولوژیک هم باید مشخص باشد و از قواعد معینی تبعیت کند. باید از داوری‌های پیشینی تهی باشد، هر چند که در نهایت می‌تواند منجر به برخی توصیه‌ها و تجویزها بشود.

همه‌ی اینها درست است. اما من در بحث شیعه‌شناسی انتقادی نمی‌خواهم بگویم که جامعه‌شناسی تشیعی اتفاق افتاده  است. من خواسته‌ام فرآیند اجتماعی نقد را که در جامعه ما در یک دوره زمانی رخ داده را به عنوان صورتی از زندگی فکری در جامعه ایران توضیح بدهم؛ به عنوان شعبه‌ای از دغدغه‌ها و پرسش‌هایی که در جامعه ایرانی در حوزه شیعی وجود داشته و من سعی کرده‌ام آن را در این گفتار بیان کنم.

نکته دیگری که بنده راجع به گذر از واقعیت اجتماعی گفتم، منظور روندی است که طی آن فاصله‌ای از  واقعیت اجتماعی گرفته می شود. در مورد تقسیم‌بندی‌ها هم باید گفت که این‌ها در حقیقت نوعی بازی و قرارداد است که جزئی از فرآیند ناتمام معرفت هستند و تمام این تعریف‌ها در آن فرآیند گفت و گویی محل نقد و بازسازی قرار می‌گیرند.      

نکته آخر اینکه همه این موارد همچنان می تواند محل نقد و بحث و گفت و گو باشد، آنچه مهم است ادامه همین فرآیند نقد و گفت و گو است که از خلال آن اندیشه‌ها جرح و تعدیل می شوند و اصلاح می گردند.

 

سارا شریعتی: در مورد بحث تحریک پذیری دینی، وقتی به جریانات افراط‌گرا نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که هر جا این جریانات به وجود آمده‌اند، در واکنش به یک تحریک به وجود آمده‌اند. اما اینکه در دهه اخیر تشیع مظلوم واقع شده و ما باید برای آن جلسه برگزار کنیم، حتما دغدغه کسی که خود را یک شیعه می‌داند هست و طبیعتاً باید به آن پاسخ داده شود. اما مسلماً دغدغه این جلسه نیست چون ما اینجا می‌خواهیم با همان معنای پوزیتیو کلمه، یک جلسه علمی برگزار کنیم تا پدیده را بشناسیم، مسئله ما نه مظلومیت است و نه حقانیت.

مسئله ما در این جلسه نقد و برررسی بحث دکتر فراستخواه در باب شیعه شناسی انتقادی بوده است که بنده معتقد یا غیر معتقد، متعلق یا غیر متعلق می توانم از آن در کارهای تحقیقاتی استفاده کنم.  مظلومیت تشیع و بحث درباره آن و ضرورت اقدام متناسب مرتبط با آن، طبیعتا به جلساتی منتقل می شود که بحث آنها ایمانی، اعتقادی و سیاسی و اجتماعی است.

درباب علت انتخاب «جامعه‌شناسی تشیع» و نه «جامعه‌شناسی شیعه»، بحث بسیاری در گروه ما صورت گرفت. آیا ما باید فرد شیعه را مورد مطالعه قرار بدهیم یا کلیتی با عنوان تشیع را؟

یکی از استدلال‌هایی که در دفاع از عنوان جامعه شناسی تشیع مطرح بود و می‌تواند همچنان هم محل بحث باشد، همسان‌سازی با عناوین دپارتمانهای تحقیقاتی بود که در حوزه جامعه‌شناسی دین فعالیت می‌کنند. مثلا ما جامعه‌شناسی مسیحیت یا یهودیت داریم، اما جامعه‌شناسی فرد مسیحی یا فرد یهودی من تاکنون ندیده‌ام. ما جامعه‌شناسی اسلام داریم، اما جامعه‌شناسی مسلمان به این معنا که بر روی یک مسلمان پژوهش کنیم حداقل با چنین عنوانی نیست. مسئله نامگذاری یکی از جدالهای اصلی و جدید است. همین که مثلا ما این جریانات جدید را بنیادگرایی، افراط‌گرایی یا چیز دیگری عنوان بدهیم، رویکرد نظری ما را مشخص می‌کند. همین‌طور که جریان‌هایی که امروز بحث شد را بسته به اینکه  شیعه‌شناسی، اصلاح‌گرایان دینی، تجدید نظرطلبان یا منحرفان نامگذاری کنیم، رویکرد نظری ما را مشخص می‌کند. لذا حساسیت ما یکسان سازی نامگذاری با مراکز علمی این تحقیقات در جهان بوده‌است. چون در آنجا خود دین را موضوع مطالعه قرار می‌دهند، ما نیز خود دین را موضوع مطالعه قرار می‌دهیم.

کمال رضوی: وقتی بحث از شیعه‌شناسی انتقادی می‌شود، طبیعتاً این ذهنیت به وجود می‌آید که یک شیعه‌شناسی غیرانتقادی هم وجود دارد، این جریان موسسات و نهادهایی هم دارد که به همین نام شناخته‌شده‌اند، مثل موسسه شیعه‌شناسی در قم و رشته شیعه‌شناسی که در بعضی دانشگاه‌ها تأسیس شده و طبیعتاً وقتی قید انتقادی در انتهای آن‌ها نیامده احتمالا غیر انتقادی‌اند. ما دوست داشتیم از نمایندگان این جریان هم در بحث استفاده کنیم که متأسفانه میسر نشد و امیدواریم در جلسات آینده امکان بهره‌مندی بیشتری از نظرات آنها وجود داشته باشد.