ایستادن در آستانه فهم جامعه ایران

کتابشناسی انتقادی به عنوان غایب بزرگ حوزه های جامعه شناسی در ایران

انتشار کتاب «کتابشناسی انتقادی جامعه شناسی تشیع» فارغ از اهمیتی که می تواند برای علاقه مندان به پژوهش در حوزه ی جامعه شناسی دین به طور عام و جامعه شناسی اسلام به طور خاص (و در میان گرایش های متکثر آن، «تشیع دوازده امامی در ایران» به طور ویژه) داشته باشد، حامل دو پیام مهم است خطاب به جامعه شناسان متمرکز بر مسائل اجتماعی در ایران:

غفلت از جامعه شناسی یکی از رؤیت پذیرترین و در عین حال تأثیرگذارترین و تأثیرپذیرترین پدیده های اجتماعی در جامعه ی ایران، یعنی «مذهب تشیع دوازده امامی»، یا آن طور که سارا شریعتی از آن نام می برد "امر نزدیک" (نک به: «تشیع، امر نزدیکی که از آن غافلیم»/ متن سخنرانی در کنفرانس جامعه شناسی تشیع به تاریخ 26 آذر ماه 1392 در دانشکده ی علوم اجتماعی دانشگاه تهران)

2.ضرورت دادن لحظه ای توقف در کارهای پژوهشی جاری در حوزه های مختلف علوم اجتماعی در ایران، به منظور بررسی داشته ها، نقدشان و از پی این دو، آشکارگی مسائل پژوهش نشده و سنجش شرایط امکان پژوهش در باب آن ها. به این اعتبار است که می توان انتظار پویایی هرچه بیشتر علوم اجتماعی در ایران را داشت. چه اینکه صورتبندی سخن نوی تأمل برانگیز در میدان علم تنها به میانجی ایستادن بر شانه های گذشته امکان پذیر خواهد بود؛ این مهم به وضوح از مقدمه ی عالمانه ای که پیرامون چرایی و چگونگی شکل گیری این کتابشناسی انتقادی به قلم دو تن از دست اندرکاران آن نوشته شده است، پیداست (نک: ص 39).

اهمیت دادن به پیام دوم از آن جایی اعتبارش را می گیرد که یکی از گرفتاری های علوم اجتماعی در ایران انباشت سخنان تکراری ست. در جایی که صحبت از مباحث نظری ست، این تکراری بودن خود را در هیأت به اصطلاح شرح های اقتباسی یا نقل قول های مکرر نشان می دهد؛ و در جایی که صحبت از پژوهش پیرامون پدیده های اجتماعی ایران است، تکرار خود را در هیأت بیان متفاوت کارهای انجام شده نشان می دهد (و نه نگرشی متفاوت به موضوعی پیش تر پژوهیده شده).

 

امکان سنجش وزن امر دینی و غیر دینی در مسئله ی اجتماعی

گزاف نیست اگر بگوییم تنها از پس مطالعه ی این کتاب است که می توان به گونه ای انضمامی و دقیق با پرسش های از پیش موجود در ارتباط با جامعه شناسی تشیع در ایران مواجهه داشت:

1)آیا می توان و لازم است که با وجود تکثر واقعا موجود در مذهب تشیع، همچنان از «کلیت»ی به نام «تشیع» (در مقام نامی حامل ذاتی) حرف زد؟ به عبارت دیگر آیا رواست که به تأسی از پرسش هایی چون «کدام سرمایه داری؟»، «کدام مارکسیسم؟»، «کدام مسیحیت؟» و «کدام اسلام؟»، از «کدام تشیع؟» هم سخن بگوییم؟ مرز میان تدقیق موضوع و غیاب کلیت چگونه است؟ آیا اساسا به مفهوم «کلیت» در تلقی فلسفی آن نیازی هست یا اینکه اندیشیدن به آن مساوی ست با خروج از میدان سخن علمی و مستند؟

2)نظر به این دغدغه ی عالمانه ی سارا شریعتی در مقدمه ی کتاب که "رؤیت پذیری افراطی دین در ایران، در بسیاری از موارد به اشتباه مان می اندازد. در شرایطی که همه چیز دینی است، در همه جا از فرهنگ و ادبیات دینی استفاده می شود و همه ی نام ها، مکان ها و مناسبت ها با مهر دین برجسته می شوند، قوت و قوه ی تشخیص محقق سست می شود. امر دینی و غیردینی مخدوش می شود و تام بودن امر اجتماعی که همه ی نهادها را درگیر می کند و تمایزات را می پوشاند، سایه روشن مطالعات علمی را پنهان می سازد"(ص 28)، می توان پرسید که:

ـ تشیع دوازده امامی به عنوان پدیده ی اجتماعی رؤیت پذیر در ایران کجا پژوهشگران را در تشخیص نقش امر غیردینی در بروز مسائل اجتماعی به اشتباه انداخته است؟

ـ در پژوهش های جامعه شناسانه ی خارج از حوزه ی جامعه شناسی دین، با چه مکانیزمی باید اثرگذاری امر دینی (در جامعه ای که بنا به اشاره به این حد افراطی امر دینی رؤیت پذیر است) بر مسائل اجتماعی مورد نظر را داخل پرانتز گذاشت تا وزن امر غیردینی در شکل گیری مسائل روشن شود؟ بالتبع همین دغدغه (سنجش وزن امر غیردینی) در ارتباط با پژوهش های درون حوزه ی جامعه شناسی دین نیز وجود دارد.

بنا به توصیفاتی که رفت، شاید گفتن این حرف بی راه نباشد که ما تازه در آستانه ی فهم جامعه ی ایران ایستاده ایم.