نجف و تنهایی‌هایش

نگاهی به بافت تاریخی شهر نجف و تحولات کالبدی امروزش از منظری اجتماعی

نجف قدیم، از خودنمایی گریزان است. این را در نخستین برخورد با بافت تاریخی‌اش به خوبی درمی‌یابی. شهر و هر آن‌چه در آن است، همین طبع را دارد. شهر میلی به جلوه‌فروشی ندارد. همه چیز در نهایت سادگیِ کارکردی است. حتی گدایان نه چندان اندک شهر هم به تو «پیله» نمی‌کنند. دستفروش‌های پر تعدادش جز دعوتی ساده به خرید اجناس، اصراری به گیر انداختنت ندارند. تمام این سادگی زاهدانه، چون حلقه‌های زحل، حول محور گنبد زرد حضرت علی به سکوت نشسته‌است.

 حرم، خود به صورتی معنادار کوچک، آشنا و ساده است. آن‌قدر ساده که گویی نه به حرم، که به مسجد آشنای کودکی‌هایت آمده‌ای. آن‌قدر صمیمی و بی‌چم و خم که می‌توانی قرارت را بی‌واهمه، در یک کلیت مبهم «قرار، بعد از نماز، داخل صحن» رها کنی و مطمئن باشی که دیدار معهود، ممکن می‌شود. آخر حرم، تنها یک صحن دارد: «یک»؛ محور زهد. لکه‌های روی گنبد و کاشی‌های بعضاً زخم‌دار و کبوترهای نحیف و معمولی که تازه دارند جلد گنبد و حرم می‌شوند و به عکس گرفتن عادت ندارند هم به این آشنایی می‌افزایند. مشکی چادرهای عربی و ایرانی و دشداشه‌های سفید و خاکی و کرم، بدون هیچ زینت و آرایش و پیرایه، از کنار هم عبور می‌کنند. حتی رنگ‌های شاد و گل‌های رنگی درشت مکرر در مکرر لباس زنان «بهره» از شبه‌قاره هم بخشی از همین سادگی می‌شود و در خاکی زمینه‌ی کلی، محو. کفش‌های خاکی و نعلین‌ها چروک‌ به صورت افتاده و دمپایی‌هایی پلاستیکی هیچ چشمی را خیره نمی‌کنند.

اینجا از برندها خبری نیست. موها همه کوتاه است: ژل موی سر و مدل‌های گونه‌گون مو و رایحه‌ی ادوکلن‌ها و فریبندگی عطرها غایبند. عطر حرم، بوی خوشِ بی‌ریایِ گلاب‌گونه‌ای است که با چرخش پنکه‌های فراوان در فضای صحن پخش می‌شود. حتی تکنولوژیِ ماهیتاً جلوه‌فروش هم این‌جا غبار سادگی گرفته‌است: به مغازه‌ای رفتم برای گرفتن چند برگ کپی و پرینت. در یکی از کوچه‌های چند قدم مانده به حرم. ابعاد محقر مغازه‌ای دو متری، یک دستگاه کپی ژاپنی، یک لپ‌تاپ با مونیتور شکسته که تنها از یک طرف به بدنه‌ی لپ تاپ وصل بود و یک پرینتر. روی همگی لایه‌ای نازک از غبار. چند قفسه‌ی فلزی خاکستری رنگ که کاغذهایی نامرتب و یک پایه‌ی نوار چسب بدون هیچ ترتیبی روی آن قرار گرفته‌بود. یک پسر جوان بیست و چند ساله با تی‌شرتی قهوه‌ای که پشت لپ‌تاپ نشسته‌بود و پدر پیرش با دشداشه‌ای سفید که سفارش را در در همان فضای دو متری از دستت می‌گرفت و به پسر می‌داد و حساب و کتاب می‌کرد.

همه‌چیز در حد اعلای سادگی کارکردی. مساجد سخت ساده‌اند. بی‌بنرها و تصاویر براق بر دیوار. سفید، خلوت و آرام. اینجا هنوز پیرمردها با همان صدای خش‌دار و صدق نهفته در سایه‌ی سنت دعا می‌خوانند. به تحریر و دستگاه نیازی نیست. طلاب یقه‌هایی چرک دارند. سفیدی براق عمامه‌ها و اتوی لباده‌ها غایبند. عبایی ساده و قبایی چروک و عمامه‌ای نامنظم پیچیده‌شده و مویی کوتاه و کتابی نه در کیف، که زیر بغل.

این سادگی سنگین و طبیعی اما، هم‌تراز بی‌نظمی نیست. عین نظم است. کار می‌کند. معنا و امضا دارد. آزاردهنده نیست. در ذوق نمی‌زند. گویی هنوز شهر از مواهب زهدفروشی بی‌خبر است. همه آن‌گونه می‌نمایند که هستند. دین اینجا هنوز هسته‌ی سخت فرهنگ است. نجف، خاکی است. جایی برای نئون‌ها نیست.

سنت، اما از پا افتاده است. کسی سنت را برای ساختن زندگی بهتر نمی‌کاود. از سوی دیگر اما، بدون چندان تلاش و تمرکزی، از دور، نه چندان دور، صدای نعره‌ای می‌آید: لشکر مغولی مدرنیسمِ غیربومی، به سوی نجف می‌تازد. نه تنها از غرب، که از شرق. نه تنها از نیویورک و لندن و پاریس، که از مشهد! پیش‌قراولان حریص تک‌چشمش به شهر خاکی رسیده‌اند و در گوشه‌گوشه‌ی نجف سنگر و برج و بارو ساخته‌اند: جرثقیل‌های ساختمانی زرد رنگ فسفری، با نام‌های لاتین بزرگ Caterpillar،  از جای‌جای شهر سربرآورده‌اند. از کوچه کوچه‌های باریک و پیچ‌ در پیچ شهر، صدای پتک و تخریب به گوش می‌رسد. موریانه‌ی مدرنیته طاق‌ها و گره‌چینی‌ها و رواق‌ها و حوزه‌های خسته از بی‌تدبیری را یکی یکی به خاک می‌اندازند. شهر در حال فروریختن است. به دیوارهای مسجد هندی، شکاف افتاده‌است. وادی‌السلام در هجوم بطری‌های پلاستیکی و زباله دست و پا می‌زند. در میان بافت متواضع و افتاده‌ی شهر، ساختمان‌های فولادی و اسکلت‌های فلزی یازده طبقه، مغرورانه و خودفروشانه، فخر می‌فروشند.

این دیو غریبه‌ی مهاجم مست اما بی‌دعوت نیامده‌است. او را به این سفره‌ی تخریب به پخت فاجعه دعوت کرده‌اند. از صاحبان این سفره. از متولیان این خانه. نه به اجبار که به اصرار. بسیاری از ساختمان‌های برافراشته، ملک آقازادگان انگشتر عقیق به دست و تسبیح بر کف است. این‌جا آقازاده‌ها بر شاخه‌ی نجف نشسته‌اند و بن می‌برند. و دردناک آن‌که حتی از متولیان حرم! و چه عجب که پتک و جرثقیل و تخریب، به دست شهروندان این شهر افتاده باشد و هر کس گوشه‌ای از کشتی را به قدر وسع خویش سوراخ کند؟ گویی همه در این میانه یا سکوت کرده‌اند، یا درکی از فاجعه‌ی در حال وقوع ندارند و یا فعالانه به قتل سادگی و میراث نجف، کمر بسته‌اند. چه جای شگفتی؟ که الناس علی دین ملوکهم.. کار از پاس داشتن حرمت امامزاده گذشته‌است.

این‌جا سخن از مدل لندن و پاریس نیست. این‌جا همه از مدل «مشهد» می‌گویند. ظاهر از مدرنیته که همه چیز را برق می‌اندازد، ساختمان‌های عظیم بر پا می‌کند، نقره و طلا روی هم انباشت می‌کند اما در این هجوم زرق و برق، نخستین قربانی «معنا»ست. نخستین شهید، زهد؛ و نخستین گمشده، هویت. این درکِ از مدلِ توسعه‌ی مشهد، آفت نجف شده است. انباشت سرمایه‌های مادی و حساب‌های پر از پول سیاه نفت و سرطان حاد فساد، بافت‌های اندام خسته‌ی نجف را ذره ذره نه، تکه‌تکه می‌خورد.

گرچه امید نیز در این میانه هست. «دارالعلم‌»[۱]هایی که علیرغم ابهت و کارکرد، امضاء دارند و در حاشیه‌ی نجف، به تواضع نشسته‌اند و حرمتِ حرم و حریمِ زهد را پاس داشته‌اند. ساختمان‌هایی که نشان می‌دهند هنوز در این هجوم فاجعه، کسانی هستند که به حفظ هویت نجف، «معنا» و احیای تراث شیعه به عنوان هویتی ارزشمند از هویت‌های تاریخی جهان اهتمام دارند.

راه رستگاری نجف، از تقلید چشم‌بسته از ظواهر عظیم و پرطمطراق ایرانی و عربستانی نمی‌گذرد. گنج نامکشوف نجف، آن‌جا نیست. همین‌جاست. مدرنیته اگر سوغاتی برای نجف داشته باشد، همین است: تأمل جدی در سنت. آغاز جدی از سنت. حفظ جدی سنت؛ و فراروی هوشمندانه از سنت. تغییر و بهبود در زیست امروز نجف هم باید از همین مسیر بگذرد. راه، همان است که بود: بازگشت به خویشتن.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

* این متن در شماره 11 فصلنامه «شهر قانون» در پاییز 93 به چاپ رسیده است. 


[۱]  «دارالعلم» مجموعه‌ای بزرگ و شهرک‌گونه از مدارس دینی است که توسط آیت‌الله سیستانی در بیرون بافت تاریخی نجف احداث شده‌است.

تماس با ما

این آدرس پست الکترونیک توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

www.socio-shia.com