سارا شریعتی
متن حاضر گزیده کوتاهی از مقدمهای است که دکتر سارا شریعتی بر کتاب «مواجهه با علوم اجتماعی در متن سنتهای شیعی» نوشته آرمان ذاکری نگاشتهاند. این کتاب قرار است به همت انتشارات نگاه معاصر به زودی منتشر شود.
مقدمه
بیش از یک قرن است که تشیع موضوع مطالعات علمی بسیاری درغرب قرار گرفته است، علوم انسانی اما جز در دهههای اخیر کمتر به این حوزه توجه نشان دادهاند. رویکرد اجتماعی به اسلام و مشخصا تشیع از دهه هفتاد میلادی به بعد، به دنبال انقلاب ایران گسترش یافت و تشیع که تا دیروز صرفا به عنوان یکی از مذاهب اسلام شناخته میشد، توجه بسیاری از پژوهشگران حوزه علوم اجتماعی را به خود جلب کرد. اما در گستره علوم انسانی، این رویکرد سیاسی بود که بر مطالعات شیعی غلبه پیدا کرد و وجوه اجتماعی و تحولات جامعهشناختی جوامع شیعی همچنان در سایه ماند.
در ایران، به عنوان یکی از مهمترین حوزههای مطالعات شیعی، «جامعهشناسی تشیع» اصطلاح غریبی است و جز معدود پژوهشهایی که با این نام و عمدتاً در خارج از ایران انتشار یافتهاند، این حوزه همچنان ناشناخته و بکر مانده است. اغلب مطالعات علمی تشیع به تاریخ، فلسفه، کلام و فقه و جریانات فکری اختصاص دارد که در این حوزه شکوفا شدهاند، در حالیکه تشیعِ زیسته و زیستِ اجتماعی شیعیان کمتر محل بحث و تحقیق قرار گرفته است. از این رو، تعریف معنا و محدودیتها و همچنین تعیین حوزههای تحقیق جامعهشناختی تشیع اهمیت مییابد. در شرایط بازگشت «شرق شناسی نو» که رویکرد ذاتگرایانه شرقشناسی کلاسیک به اسلام را مجددا احیا نموده، مطالعات اجتماعی جوامع اسلامی و شیعی، بیش از هر زمان ضرورت یافته است. به این ضرورت البته جز از خلال مشارکت رشتهها و معارف گوناگون نمیتوان پاسخی در خور ارائه داد، با این حال هر رشته میتواند به سهم خود در این مسیر مشارکت کند.
انتظار میرود دانش اجتماعی در مورد جوامع شیعی، در گام نخست از جانب کسانی تولید شود که به این جهان تعلق دارند، کسانی که در این جوامع زیست میکنند و سیر تحولات اجتماعی جوامع خود را دنبال میکنند. تعلق به جهانی که مورد مطالعه قرارمیدهیم، در عینحال که در ادامه سنت مطالعات پسااستعماری، بر تولید زمینهمند اندیشه برای «ایجاد یک علوم اجتماعی مستقل» و انتقال متقابل دانش تاکید میورزد، میتواند خود به عنوان یکی از محدودیتهای جامعه شناسی تشیع نیز مطرح شده و مورد بحث قرارگیرد. این مقدمه میتواند به عنوان طرح بحثی قلمداد شود در معنا و محدودیتهای آنچه به عنوان «جامعهشناسی تشیع» مینامیم.
در معنا و محدودیتهای جامعه شناسی تشیع
تعریف جامعهشناسی اسلام و تشیع، از تعریف جامعهشناسی دین جدا نیست. جامعهشناسی دین گرایشی در جامعهشناسی است که موضوع مطالعه خود را رابطه متقابل میان «آموزهها»ی یک دین و «صورتها»ی عینی و تجربی این آموزهها در جامعه قرار داده است. به این معنا که جدا از وجوه اعتقادی یک دین که در متون مقدس و باورها نمود مییابد، جامعهشناسی دین، به پیروان، تاثیر آموزههای دینی در زیست اجتماعیشان، کارکرد این آموزهها و تحول این کارکردها در موقعیتهای متفاوت و همچنین نهادها و مناسک جمعی میپردازد تا در شناخت یک پدیده دینی سهم عنصر دینی را از دیگر عوامل تاریخی، فرهنگی، سنتی، قومی و طبقاتی جدا سازد. با دخیل کردن دو عامل آموزههای دینی و اشکال اجتماعیای که زیست دینی بوجود میآورد، جامعهشناسی دین، از سویی به تبع رویکرد مارکسی، نقش محرکهای اجتماعی، شرایط اقتصادی و منافع مادی را مورد بررسی قرار میدهد و از سوی دیگر به تبع رویکرد وبری، بر تاثیر اجتماعی باورهای دینی تاکید میکند و بدین ترتیب از تقلیلگرائیهای مرسوم در تحلیلهای علی یکجانبه پرهیز میکند. در این رویکرد به تعبیر ماکس وبر آنچه مورد مطالعه قرار میگیرد، «نحوه تبدیل ایدهها به نیروهای موثر تاریخی» است. در نتیجه در رویکردی جامعهشناختی به تشیع، با توجه به آموزههای این مذهب، حاملان این آموزهها مورد مطالعه قرار میگیرند. شیعیان چه کسانی هستند؟ آموزههای شیعی در دورههای متفاوت تاریخی و در پراکندگی جغرافیایی و فرهنگی شیعیان، چه کارکردهایی داشته و چه نهادهای اجتماعی را به وجود آورده است؟ تشیع زیستشده در میان عموم مردم، مولد چه اشکال اجتماعی جدیدی شده است؟
اغلب محققان، مهمترین شاخصهای تشیع را بر موضوعاتی چون اهل بیت، امامت و روحانیت مبتنی میدانند. شاخصهایی که از نظر عینیت جامعهشناختی مناسبت دارد. اما اگر معیار را آموزههای فکری قرار دهیم، این تشخیص میتواند ما را به اشتباه بیاندازد، از این نظر که پدیدههای متاخر به جای اصول بنیادینی که تشیع خود را بر آن استوار میبیند، از اهمیت بیشتری برخوردار گردد. اگر در معرفی یک مذهب، آموزههای آن را معیار قرار دهیم، مهمترین آموزههای تشیع را میتوان در دو اصل عدالت و امامت ریشه یابی نمود. اما معرفی تشیع بر اساس آموزههای متن، میتواند این مذهب را به عنوان یک جریان یکپارچه و واحد معرفی کند، در حالیکه چنین یکپارچگیای، نه در خوانش متن، نه در واقعیت تاریخی و نه در زیست اجتماعی شیعیان وجود ندارد. تشیع در تاریخ به دورهها، فِرَق و مکاتب گوناگونی تقسیم شده است. جریاناتی چون تشیع امامی، تشیع اسماعیلی، زیدی و ... برخی از مهمترین جریانات تشکیلدهنده آن است. با توجه به گستردگی موضوع تحقیق و تنوع فِرَق شیعی از نظر تاریخی، در اینجا ما تنها تشیع امامی را که برخی از پژوهشگران با ملاحظاتی، از آن تحت عنوان «ارتدکسی شیعی» نام بردهاند، موضوع مطالعه خود قرار میدهیم.
تشیع در لغت و به معنای عام، پیروی، سمتگیری و تمایل به سویی تعریف شده است و به طور خاص به کسانی اطلاق شد که به سمت امام علی گرایش یافتند و از او پیروی نمودند. در این رویکرد، توحید صرفا نگاهی انتزاعی به جهان نیست، بلکه این جهانبینی در متن حیات و در تضادهای تاریخی و اجتماعی سمت و سو مییابد، خود را نشان میدهد و جهتگیری میکند. در نتیجه تشیع را از نظر لغوی میتوان یک تمایل و یک سمتگیری قلمداد کرد.
اما نظریه مرکزی تشیع، بر اصل پیوستگی و استمرار رابطه انسان و خدا استوار است. این پیوستگی، در پیوستگی توحیدعدالت و پیوستگی نبوتامامت و استمرار رسالت بارز میشود. بسیاری از محققان برآنند که وجه تمایز اسلام در قیاس با دیگر ادیان ابراهیمی در درک و تلقی اسلام از توحید است. خدای اسلام، خدایی یگانه و بینیاز است که نه فرزندی دارد و نه خود فرزند کسی است و برای او همتا و همانند و همسر و شریکی وجود ندارد. این درک از توحیدِ انتزاعی و مطلق که هیچ وجه انضمامی نمییابد، این خدای دور و برتر که در هیچ چهره، مکان و شیئی متجلی نمیشود، تصویر ندارد و تشخص نمییابد، میتواند رابطه خدا و انسان را دچار «تعطیل» سازد. خدایی که محسوس نیست و هیچ نمود عینی ندارد، میتواند حس تنهایی و رهاشدگی را در زیست زمینی انسان ایجاد کند. از این رو در تشیع، بر درکی از توحید تکیه می شود که در آن خدا از رگ گردن به انسان نزدیکتر است، خدایی حاضر و نزدیک که در زندگی اجتماعی انسانها همواره حضور دارد و زمین هیچگاه از حجت او خالی نمیماند. در نتیجه در تشیع و تصوف ـ بر خلاف تسنن ـ بر وجه نزدیک، زنده و محسوس توحید تکیه میشود. توحیدی که به میزان نزدیک، زمینی و محسوس شدن آن، با مخاطره «تشبیه» مواجه میگردد. تعطیل و تشبیه چنانکه کربن بدان اشاره دارد، پارادوکس درونی توحید است که در مذاهب گوناگون هر کدام به نوعی بارز شدهاند و هر دو نگاه را به نوعی از طرفی با مخاطره تعطیل، اگنوستیسیم، و از طرف دیگر با مخاطره تشبیه یا شرک روبهرو میکنند.
از سوی دیگر بر خلاف نقطهنظر اهل تسنن که رسالت اسلام و وحی را با مرگ پیامبر به پایان رسیده میدانند و وظیفه مومن را در پیاده کردن و اجرای شریعت خلاصه میکنند، در تشیع، نبوت با خاتمیت به پایان میرسد، اما رسالت اسلام و رابطه میان خدا و امت همچنان برقرار است و این رسالت پس از دوران نبوت، در دوران امامت و در عصر غیبت ادامه مییابد. در این دوران مسئله اجرای شریعت نیست بلکه اجتهاد و تلاش برای تطبیق وحی با شرایط جدید اهمیت مییابد. در تشیع امامی با غیبت دوازدهمین امام در قرن چهارم هجری / دهم میلادی، دوران امامت به پایان میرسد و عصر غیبت آغاز میشود. از این رو برخی از محققان قرن دهم میلادی را به دلیل آغاز عصر غیبت، سلطه آل بویه، حاکمیت شیعیان زیدی و دوازده امامی بر بغداد و همچنین نهضت ترجمه و چرخش راسیونالیستی اسلام، «قرن شیعی اسلام» نامیدهاند.
در عصر غیبت، مفهوم شیعی «نیابت» و مفهوم عرفانی «ولایت»، هر کدام پاسخی به بحران تداوم رسالت و ضرورت اجتهاد بود که در اشکالی چون روحانیتفقاهت و طریقتتصوف تعین یافتند و در طول تاریخ، گاه سنتهایی منفک، گاه در برابر هم و گاه در ترکیب با یکدیگر ایجاد کردند که خود موضوع مطالعه مستقل است. نظریه دیگری اما، عصر غیبت را عصر استقلال رای انسان از رهبری کاریزماتیک امام معصوم مطرح نمود که در طی آن، رهبری و هدایت از امام به امت انتقال مییابد و رسالت ابلاغ پیامبر به روشنفکران جامعه واگذار میشود. در مجموع میتوان گفت که تداوم رسالت نبی در دوره امامت و در عصر غیبت، نظریه مرکزی تشیع و پرسش از چگونگی این تداوم، مهمترین چالش تاریخی تشیع بوده است.
شیعیان در مرحله اعتراضی حرکت خویش در برابر خلافت، بر نظم نوینی تکیه کردند که وعدهاش را در آموزههای اسلامی یافته بودند، عدالت را شرط مشروعیت حکومت خواندند و نسبت به دو الگوی بیزانسی که در خلافت اموی و الگوی ساسانی که در خلافت عباسی بازتولید شده بود، واکنش نشان دادند و در قالب فِرَق گوناگون شیعی به مقاومت پرداختند. اقلیت شیعه در همه فرق و اشکال مبارزاتی، از خروج علیه ظالمان در تشیع زیدی، تا جنبشهای اعتراضی اسماعیلی و مشیهای گوناگون امامیه در رودررویی، مقاومت یا فاصله گرفتن از خلافت وقت، مامنی برای مخالفان سیاسی و تودههای محروم و مهاجران مطرودی گشت که خلافت را غاصب و آرمان خود را برقراری حکومت عدل میدانستند و انتظار شیعی، زمان استقرار آن را به ظهور امام زمان و پایان تاریخ موکول میکرد. از این رو اغلب شیعیان، «رافضی»، نامیده و طرد میشدند. شهادت در این مقطع است که در ذیل نظریه امامت مطرح شد و امامت را در برابر خلافت به عنوان یک تاریخ آلترناتیو طرح نمود. تاریخی تحقق نیافته، محصور حافظههایی ممنوع و خاطراتی فروخورده که مفهوم مرکزی آن رنج و مظلومیت بود. این تاریخ ممنوع، همچون تاریخ همه اقلیتها، اغلب تاریخی شفاهی و غیر متنی بود. تاریخی که اسناد آن را باید در نوحهها، مدحها، مقتلخوانیها وعزاداریها که به مهمترین مناسک شیعی بدل شده بودند، استخراج و جمعآوری نمود و از آن رو که منقطع، مجزا و پراکنده بود، با روایتهای ضد و نقیضی همراه شد. از طرفی شخصیتهای شیعی در حافظه و دین مردم، وجه تاریخی خود را از دست دادند و جنبهای اسطورهای یافتند و از سویی وقایع و رویدادهای تاریخی محل اختلاف شد. از این رو بازسازی و روایت مهمترین مراحل تاریخی آن، از ظهور تشیع گرفته تا تکثر و تحول فرق شیعی با مناقشات و چالشهای بسیاری روبرو شد: «تشیع با فریاد فاطمه ظهور کرد»، «تشیع با واقعه غدیر تکوین یافت»، «تشیع با پیروی از امام علی آغاز شد» یا «با شهادت امام حسین جریانساز شد» و «از دوره امام جعفر صادق تکوین یافت» و ... این نظریات اما هر کدام بخشی از حافظه شفاهی تشیعی بود که تاریخش پر مناقشه، اسنادش پراکنده و چهرههایش به فراتاریخ و مافوق انسان تحویل شده بودند و روایت عینی تاریخی را دشوار میساختند.
با این حال در دو مقطع تاریخی، نخست در قرن یازدهم میلادی ـ با به قدرت رسیدن فاطمیان در مصر، آل بویه در کرانههای عراق و قرمطیان در بحرین ـ و همچنین در قرن شانزدهم میلادی ـ با به قدرت رسیدن صفویه در ایران ـ تشیع از موقعیت تاریخی خود به عنوان اقلیتی مخالف و معترض درآمد و به قدرت رسید. دوره اول، با سرکوب مغول به پایان رسید و تشیع را از نظر جغرافیایی پراکنده نمود و دوره دوم سرنوشت تشیع امامی را با ایران که در آن رسمیت یافته بود پیوند زد. از این دوره به بعد ما شاهد شکلگیری تاریخ رسمی تشیع در قدرت هستیم. تشیع در قدرت نیز به نوبه خود مولد جریاناتی ضد قدرت گشت و بدین ترتیب تضادی که تا دیروز میان تشیع در اقلیت و تسنن حاکم موجود بود را این بار به درون خود تشیع منتقل ساخت، به عبارتی دیگر، تشیع که تا پیش از آن در قالب یک نهضت اعتراضی در برابر نظام خلافت شناخته میشد، با کسب قدرت سیاسی، خود به یک نظام مسلط دیگر بدل گشت و عامل ظهور نهضتهای اعتراضی جدیدی گشت، نهضتهایی که این بار در متن تشیع بوجود آمده بودند و با روایت رسمی و حاکم از آن در تعارض قرار میگرفتند.
تشیع در قدرت، تشیعی که در ایران از دوره صفویه به حاکمیت رسید، همچنین مولد اشکال اجتماعی جدیدی شد. نهادهایی چون روحانیت شیعی (که متاثر از نظریه نیابت و تداوم رسالت اسلام بوجود آمد)، عزاداریها و سوگواریها (که وجهی از تاریخ تراژیک تشیع و شاخصترین نمود مناسک شیعی بودند)، به وجود آمدن اشکالی از دینداری عامه (محصول پیوند تشیع با قشرهای فرودست اجتماعی)، موعودگرایی (که به عنوان یک منبع اعتراض اجتماعی همواره وجود داشت اما پس از به قدرت رسیدن تشیع، اشکال جدیدی به خود گرفت)، تصوف، و همچنین مواردی چون هنرهای شیعی (تعزیه، مداحی، شمایل)، ... نمونهای از این اشکال اجتماعی خاص جوامع شیعی بود که شکلگیری و گاه کارکردشان متاثر از شرایط تاریخی و موقعیت جدید اجتماعی شیعیان در قدرت بود و در جوامع سنی مذهب بدیلی نداشت. اما اگر در تاریخ تشیع، با ظهور سلسله صفوی، قدرت سیاسی نقش تعیینکننده یافت و به تشیع موقعیتی حقوقی در قانون رسمی کشور بخشید، با سلسله قاجار، این قدرت مذهبی و نهاد روحانیت بود که با غلبه اصولیون در برابر اخباریها، از استحکام ساختاری، استقلال مالی و قدرت اجتماعی بیسابقهای برخوردار شد و توانست یک قدرت موازی را در کنار قدرت سیاسی ایجاد کند. قدرتی که در مقاطع گوناگون تاریخی، گاه به موازات، گاه در خدمت و گاه در برابر قدرت سیاسی قرار گرفت و دو نهاد دین و دولت را به تعیینکنندهترین نهادهای جامعه ایران بدل ساخت.
این آدرس پست الکترونیک توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید