پرسشی از یک چرایی ِ تمایز ِ پیشگامان رویکرد اجتماعی به تشیع (شریعتی و مطهری)
زهره سروش فر- مهدی سلیمانیه
علی شریعتی و سپس مرتضی مطهری بیشترین میزان آثار منتشر شدهی دارای رویکرد اجتماعی به تشیع را از ابتدای ورود صنعت چاپ به ایران تا کنون به خود اختصاص دادهاند. این گزاره، یکی از یافتههای چهار سال پژوهش کتابشناختی گروه مطالعاتی جامعهشناسی تشیع است[۱]. تمایز جایگاه این دو نفر، تنها ناظر به تعداد آثاری نیست که آنان با این رویکرد به نگارش درآوردهاند؛ بلکه به صورت مشخص علی شریعتی و تا حدی مرتضی مطهری، از معدود اندیشمندان ایرانی هستند که توانستهاند به سطح «مفهومسازی[۲]» و نظریهپردازی در حوزهی مطالعاتی جامعهشناسی تشیع برسند. اینک ما میپرسیم: چه چیزی شریعتی و سپس مطهری را به این موقعیت رساند؟ موقعیتی که میتوان آن را موقعیت «پیشگامی مطالعات اجتماعی تشیع» نامگذاری کرد. به دنبال این پرسش و به صورتی سلبی، میتوان پرسید چه عامل یا عواملی باعث شدهاست تا تعداد بیشتری از افراد و پژوهشگران پیش و پس از شریعتی و مطهری، در چنین موقعیتی قرار نگرفتند؟
بیتردید عوامل متعدد اجتماعی در این وضعیت اثرگذارند؛ به عنوان مثال، وضعیت خاص فکری، اقتصادی و فرهنگی دهههای ۴۰ و ۵۰ شمسی در ایران، قوت جریان روشنفکری به خصوص با رویکرد انتقادی و چپ در سطح جهانی و موارد متعدد ملی و بینالمللی دیگر را میتوان به عنوان عوامل اثرگذار در این زمینه برشمرد. اما عاملی که در اینجا به صورت خاص مد نظر ماست، ناظر به خود این دو فرد و نسبت آنان با میدان دانش است. میدانیم که شریعتی، در کنار رشتهی جامعهشناسی، به صورت آکادمیک و همچنین غیرآکادمیک، در حوزههای تاریخ (اعم از جهان و اسلام)، ادبیات فارسی و اسلامشناسی نیز دارای دانش گستردهای بود، نزد برخی اساتید شناختهشده و تراز اول این رشتهها در اروپا تحصیل کرده بود و از طریق پدرش استاد محمدتقی شریعتی و مطالعات شخصیاش، آشنایی نسبی نیز با برخی علوماسلامی داشت.
مطهری به صورت آکادمیک در رشتههای جامعهشناسی یا علوماجتماعی تحصیل نکرده بود، اما، در رشتههای کلام و فلسفه دارای تخصص حوزوی جدی بود و همچنین با دانش فقه، تاریخ اسلام و ادبیات فارسی نیز آشنایی داشت.
آیا همین آشنایی آنان با دانشهای پیشگفته ـ در مورد شریعتی علاوه بر جامعهشناسی و در مورد مطهری به جز جامعهشناسی ـ امکان در پیش گرفتن رویکرد اجتماعی به تشیع را برای آنان فراهم نکرد؟
در یک فرضیهپردازی اولیه، به صورت مقایسهای، شاید بتوان موقعیت شریعتی و مطهری را در جامعهشناسی تشیع، با موقعیت برخی از کلاسیکهای رشتههای جامعهشناسی مقایسه کرد: امیل دورکیم، ماکس وبر و کارل مارکس. میدانیم که تمامی این اندیشمندان، پیش از بنیانگذاری جامعهشناسی، در رشتههای دیگری دارای تخصص و صاحب دانش گسترده بودهاند: دورکیم در فلسفه، آموزش و پرورش، حقوق، انسانشناسی و تا حدی دین و اقتصاد دارای دانش بود. ماکس وبر، اندیشمندی که در جامعهشناسی به «صاحب ذهن دایرهالمعارفی» مشهور است، در رشتههای مختلفی چون فلسفه، تاریخ، حقوق، سیاست و رشتههای گوناگون دیگر دارای مطالعات و تخصص گستردهای بود. کارل مارکس نیز دارای دانشی چشمگیر در رشتههای فلسفه، تاریخ، حقوق و اقتصاد بود و آشنایی قابل توجهی نیز با طیف دیگری از دانشهای علومانسانی داشت. هر سهی این افراد، علاوه بر احاطه بر دانشهای فوق، دارای سابقه و تجربهی فعالیت اجتماعی و سیاسی بودهاند.
با نگاهی به آثار این سه کلاسیک جامعهشناسی، به خوبی درمییابیم که تا حد زیادی، آشنایی آنان با دانشهای پیشگفته، امکان مفهومپردازی و سپس نظریهپردازی را برای آنان در مورد پدیدههای اجتماعی فراهم کردهاست. حتی شاید بتوان گفت که بدون آشنایی آنان با این دانشها، امکان مفهومپردازی و ایجاد رشتهای تحت عنوان جامعهشناسی برای آنان میسر نمیشد.
با استفاده از چنین مقایسهای، شاید بتوان گفت که اگر شریعتی و پس از او مطهری، توانستهاند در حوزهی شناخت اجتماعی تشیع، مفهومپردازیهایی را صورت دهند و تا سطح نظریهپردازی ارتقاء یابند، این توانایی را مرهون آشناییشان با دانشهایی فراتر از صرف جامعهشناسی و علوماجتماعی و همچنین فعالیتهای اجتماعی، فرهنگی و سیاسیشان هستند.
به تعبیری دیگر، میتوان پرسید که آیا بدون بهرهمندی از دانشی حداقل نسبی در یک یا چند شاخه از شاخههای دانش مرتبط با زمینهی شیعی مانند تاریخ، فلسفه، حقوق، فقه، کلام، منطق یا ادبیات، میتوان با صرف اتکاء به دانشی که امروز آن را جامعهشناسی میخوانیم، به سطح مفهومپردازی و سپس نظریهپردازی در حوزهی نه چندان سابقهدار «جامعهشناسی تشیع» رسید؟ آیا اگر تاکنون به جز برخی آثار شریعتی و در حوزههایی مطهری، در طول حدود یک قرن از ورود صنعت چاپ به کشور و قدمت حدود هشتاد سالهی جامعهشناسی آکادمیک در ایران، دچار خلاء در تولید آثار اثرگذار و مفهومپردازانهی جامعهشناختی در حوزهی جامعهشناسی تشیع هستیم، بخش قابل توجهی از این خلاء، ناشی از عدم بهرهمندی بهترین جامعهشناسان ما از دانشهایی به جز صرفِ رشتهی جامعهشناسی نیست؟
از منظری دیگر، آیا صرف اتکا به گزارهی تخصصی شدن علوم و مویرگی شدن آن و تفاوت وضعیت نسبت به دوران کلاسیکهای جامعهشناسی میتواند کل این مقایسه را زیر سؤال ببرد؟ در این صورت، چگونه میتوان از تأثیرگذاری این متغیر احاطهی نسبی بر سایر دانشها بر قدرتگرفتن مفهومپردازی جامعهشناسان متأخر و حتی معاصری چون پییر بوردیو، تالکوت پارسونز و مانند آنها غافل شد؟ همچنین باید به پرسشی در مورد «اقتضائات موقعیت تأسیس» حوزههای دانش پاسخ داد: آیا «جامعهشناسی تشیع» به عنوان یک حوزه یا شاخهی دانش تازهتأسیس، موقعیت و اقتضائاتی شبیه به اقتضائات موقعیت تأسیس حوزهها یا شاخههای دانش جدیدی چون جامعهشناسی اقتصادی، جامعهشناسی تاریخی و مانند آنها ندارد؟ کما اینکه بررسی تاریخچهی تأسیس این رشتهها نشان میدهد که غالباً اندیشمندانی با احاطه بر رشتههای علمی مختلف – از اقتصاد و تاریخ و مانند آن- بودهاند که توانستهاند این شاخههای جدید دانش را تأسیس و نهادینه کنند. آیا جامعهشناسی تشیع در موقعیت تأسیس، نیازمند پژوهشگرانی با احاطهای نسبی بر دانشهای پیشگفته – علاوه بر جامعهشناسی- نیست؟ آیا مطالعات میانرشتهای و کنار هم نشستن پژوهشگرانی از رشتههای مختلف علومانسانی و اجتماعی میتواند این کارویژه را داشتهباشد یا الزاماً به اذهان چندرشتهای چون شریعتی و مطهری نیاز است؟
آیا جامعهشناسی، برای مفهومپردازی جامعهشناختی در مورد جامعه (در اینجا جامعهی شیعی) کافی است؟
[۱] علی شریعتی با ۸ عنوان اثر منتشرشده و مرتضی مطهری با ۴ عنوان اثر، بیشترین سهم را از میان کل آثار موجود با رویکرد اجتماعی به تشیع در زبان فارسی به خود اختصاص دادهاند. برای توضیحات بیشتر نگاه کنید به:
مهدی سلیمانیه (۱۳۹۲)، «تحذیر ارقام؛ تحذیر ارقام : فراتحلیلی آماری از وضعیت حوزه مطالعاتی جامعهشناسی تشیع در زبان فارسی» منتشر شده در سایت مطالعاتی جامعهشناسی تشیع به نشانی:
http://socio-shia.com/index.php/shia-studies-in-iran-world/ketabshenasi-project/۱۶۴-ketabshenasi-faratahlil
[۲] Conceptualisation
این آدرس پست الکترونیک توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید