متن زیر بازنشر یادداشت محسنحسام مظاهری در صفحه شخصی او در فضای مجازی است.
درآمد
دربارهی تعریف مناسک شیعی، تحولات اخیر و پدیدهای که از آن به «فربهی مناسکی» تعبیر میکنم، بارها گفته و نوشتهام. بااینحال به نظر میرسد هنوز ابهاماتی در این موضوع برای برخی مخاطبان وجود دارد. این را از بازخوردها و نظرات پیرامون مطالب قبلی دریافتهام؛ هم از اعلام موافقتهای اشتباهی و هم اعلام مخالفتهای اشتباهی. در این یادداشت، تلاش خواهم کرد تعریفم از مناسک و فربهی مناسکی را اجمالاً بیان کنم و بگویم چرا به گمانم این پدیده برای جامعهی ایرانی مخاطرهآمیز است. بنابراین از مخاطبان عزیزی که مباحث قبلی را دنبال کردهاند میخواهم این یادداشت را کامل و بادقت بخوانند.
منسک دینی، نوعی رفتار نمادین و قراردادی با فرمی کمابیش مشخص است که افراد و گروههای دینی آن را بهعنوان «شعار» و نشانهی تعلق به دین انجام میدهند/ اجرا میکنند. مناسک دینی طیف وسیع و بسیار متنوعی از فرمهای رفتاری را شامل میشود که هرکدام در میدان فرهنگی متناظر خود و برای کسانی که در آن میدان زیست میکنند، معنا و مفهوم مییابد. مناسک مجموعه کارکردهای متنوعی را شامل میشوند که حفظ انسجام و هویتبخشی به جامعهی باورمندان هر گروه دینی یکی از مهمترین آنهاست.
تقریباً در همهی ادیان و مذاهب و فرق، مناسک وجود دارد و «بُعد مناسکی» در کنار ابعاد «اعتقادی» و «اخلاقی»، مثلث دینداری را شکل میدهد. اما جایگاه مناسک و اهمیت بُعد مناسکی در گروههای دینی مختلف یکسان نیست. در برخی بُعد مناسکی بسیار فربه و در برخی بسیار نحیف است. این وضعیت البته مانا و ایستا نیست و بسته به شرایط جامعهی باورمندان، میتواند تغییر یابد. عوامل مختلفی در این زمینه دخالت دارند؛ از مناسبات سیاسی، تا اقتصاد مذهب و تغییرات فرهنگی و تحولات رسانهای. هم روندهای محدود اقلیمی و هم روندهای کلان جهانی میتوانند بر مناسک و جایگاه و گسترهشان اثرگذار باشند.
هویت تاریخی و اقتضائات هویتی هر گروه دینی یکی از عوامل مؤثر در شکلیابی مناسک است. نوعاً گروههایی که خصلت «اقلیتبودگی» داشته و از جانب گروههای دینی رقیب احساس خطر میکنند، بیش از گروههایی که اکثریت دارند واجد پتانسیل تولید مناسک اختصاصیاند. زیرا مناسک برای این گروهها امکان «تمایزیابی مضاعف» را فراهم میکنند. تمایزیابی سازوکاری است برای حفظ هویت و تضمین بقای جامعهی هویتی. ازین منظر طبیعی است که مثلاً تشیع امامیه بهعنوان یک مذهب اقلیتی در جهان اسلام بسیار بیشتر از مذاهب اهل سنت و جماعت استعداد مناسکسازی دارد.
مناسک موجود در هر گروه دینی را در یک دستهبندی کلی به دو گروه میتوان تقسیم کرد: «مناسک اولیه» و «مناسک ثانویه». مناسک اولیه، مناسک مؤسسان است؛ مناسکی مقدس که در نصوص بنیادین دین تشریع شدهاند. این مناسک فرم متصلب و ثابتی دارند و حدود و ثغور و کیفیت اجرایشان در شریعت (فقه) توسط مؤسسان بهدقت بیان شده است. در منظومهی اعتقادی هر دین، تشریعکننده و مؤسس اصلی این مناسک، بالاترین مقام قدسی (خدا) قلمداد میشود. بههمیندلیل ادیان قادر نیستند توضیح شفاف و صریحی دربارهی چرایی فرم این مناسک ارایه دهند. دیندار باید تعبداً یک فرم رفتاری خاص و تکرارشونده را بپذیرد؛ بدون آنکه دربارهی آن اجازهی چونوچرا داشته یا در آن اجازهی دخل و تصرف داشته باشد. به عبارت دیگر مناسک اولیه برای دیندار قابلیت شناخت دارند، نه فهم. تبعیت از این مناسک الزامی و تخطی از آنها مستوجب عقاب است. همچنین میزان و کیفیت تعلق دیندار به این مناسک، تعینکنندهی سطح تدین او از نظر دین رسمی است. در اسلام، مشخصاً نماز، روزه و حج را میتوان مناسک مقدس اولیه دانست.
اما بهموازات مناسک اولیه، در گروههای دینی معمولاً مناسک دیگری هم شکل میگیرند که مناسکِ تابعان است و ازین حیث آنها را «ثانویه» مینامیم. محل پیدایش این مناسک در منطقةالفراغِ شریعت است؛ هرچه این منطقه فراختر باشد، امکان پیدایش مناسک ثانویه بیشتر است و بالعکس. مناسک ثانویه را خود دینداراناند که ابداع میکنند. این مناسک، میدان ظهور خلاقیت و آفرینندگی دینداران است و لذا مناسک ثانویه، برخلاف مناسک اولیه، بهشدت متکثر و سیال و تطورپذیرند. از جغرافیایی به جغرافیای دیگر، از یک برههی تاریخی به برههای دیگر، از یک اقلیم فرهنگی به اقلیم دیگر، مناسک ثانویه تعاریف و فرمهای متعدد و متنوعی را پذیرا میشوند. مناسک ثانویه را در هیچ فرم ثابتی نمیتوان محصور کرد و زایش، تطور و پویایی ویژگی لاینفک این مناسک است. در تاریخ دینداری و طی فرایندی پیچیده، مناسک ثانویه تکوین مییابند و تدریجاً در فرهنگ دینی ثبت و انباشت میشوند. در پیدایش آنها مجموعهای از عوامل محیطی مختلف، از سیاست و اقتصاد و فرهنگ عامه و فولکلور و حتی اقلیم و زیستبوم دخالت دارند. هرچه مناسک اولیه میل به خلوص دارند، مناسک ثانویه ـ بهتبع خصلت فرهنگ ـ میل به التقاط و آمیزش دارند. بههمیندلیل بسیاری اوقات تبارشناسی این مناسک به غایت دشوار است. به سبب همین ویژگیهاست که عامهی دینداران رغبت و اهتمام بیشتری به مناسک ثانویه دارند، نسبت به مناسک اولیه. چون این مناسک برایشان جذابتر است و فرصت و امکان بروز خلاقیت در اختیارشان میگذارد. به عبارت دیگر، ما به تعداد دینداران تعریف از مناسک ثانویه داریم.
یک تفاوت معنادار و مهم دیگرِ مناسک ثانویه با اولیه، امکانپذیری فهم و تحلیل اجتماعی آنهاست. به تبع ویژگیهایی که گفته شد، روند پیدایش و تغییر مناسک ثانویه در زمینه (کانتکس) خود قابل فهم و تحلیل است. محل استقرار من بهعنوان یک جامعهشناسِ مناسک شیعی دقیقاً همینجاست: رصد تغییرات مناسک و تلاش برای فهم منطق تغییرات در زمینهی رخدادشان. من نمیتوانم مثلاً نماز را تحلیل کنم؛ چون یک فرم ثابت تشریعی است. اما عزاداری و زیارت را میتوانم؛ چون فرمهای سیال و غیرتشریعی و عرفی دارند.
با تعاریفی که اجمالاً گفته شد، در تشیع، مجموعه مناسک زیارت و عزاداری مهمترین مصادیق مناسک ثانویه اند. مناسکی که نقش پررنگی در فرهنگ شیعی داشتهاند و درطول تاریخ، هویت شیعه با آنها پیوند خورده است. هیچکدام این مناسک، علیرغم اهمیت ویژه و جایگاه حساسی که در تشیع یافتهاند، جزو دین نیست. بههمیندلیل هیچ اجباری در انجام آنها وجود ندارد. یک شیعه میتواند عزاداری یا زیارت نکند و در شعاع دینداران باقی بماند، اما ترک مناسک اولیه مثل نماز مساوی خروج از دایرهی دین (در تعریف رسمی) است.
بنیانگذاران زیارت و عزاداری، امامان شیعه بودهاند. مواجههی من با تاریخ تشیع و مقولاتی مثل عزاداری، طبیعتاً مواجههی کلامی نیست، یک مواجههی تاریخی ـ جامعهشناختی است. در این مواجهه، امامان شیعه هم در سلسهمراتب رسمی اسلام جزو تابعان محسوب میشوند: نسل نخست تابعان. سیرهی آنها را باید در زمینهی تاریخیشان فهم و تحلیل کرد. بهعنوان مثال در مورد عزاداری مشخصاً شاهدیم که پس از عاشورا و توسط امامان چهارم تا هشتم این مراسم پایهگذاری شد. آنها مشخصاً رفتاری «تأسیسی» داشتند و یک رسم تازه (منسک ثانویه) و بیسابقه را ابداع کردند. درحالیکه جامعهی شیعه پیش از عاشورا هم دچار فقدانهای مصیبتبار بزرگی شده بود (رحلت پیامبر، شهادت امامعلی و امامحسن، وفات حضرت زهرا و موارد دیگر) اما هیچکدام آن مصایب، زمینهساز ابداع آیین عزاداری نشدند. این تنها پس از عاشورا بود که چنین ابداعی رخ داد. تحلیل من (چنانکه به تفصیل در فصلهای اول و آخر کتاب رسانهی شیعه» آوردهام) اینست که این ابداع، یک تاکتیک سیاسی ـ اجتماعی عقلانی بوده است. امامان شیعه، در مقام رهبران یک جامعهی اقلیتیِ درمعرض خطر (بهدلیل شرایط سیاسی و اجتماعی دشوار شیعه در دورههای خلافت اموی و عباسی) هوشمندانه و برای حفظ انسجام و بقای جامعهی تحت امر خود، سازوکارهایی تمایزبخش تولید کردند. زیارت، لعن، عزاداری، خمس و نظایر آنها همهوهمه سازوکارهاییاند که در کانتکس زمانهی حیات پیشوایان نخستین شیعه، قابل درک و تحلیل است. سازوکارهایی برای بقا و حفظ استقلال جامعهی دینی اقلیت. تأکید فوقالعاده بر عزاداری و گریه بر امامحسین (حتی تباکی) و تحریض شاعران به سرایش شعر و مرثیه (که یگانه رسانهی پرنفوذ جامعهی عرب در آن روزگار است) و حمایت مالی خاص از شاعران درعین تساهل رفتاری با ایشان، با منطق مذکور کاملاً قابل درک است. در شرایطی که قدرت سیاسی حاکم همهی تلاشش را برای فراموشاندن عاشورا و انهدام تشیع به کار بسته (ازجمله با جشنگرفتن و عیددانستن عاشورا و تخریب مزار امامحسین)، رهبران شیعه سیاست مقاومت در پیش گرفته و آیینی برای حفظ و استمرار یاد عاشورا تأسیس کردهاند.
این آیین تازه البته در دورهی پس از ایشان و آغاز غیبت، مسیری دیگر یافت و به جزیی از فرهنگ شیعی مبدل گشت. در هر گوشه از جهان تشیع، رنگ و بویی متفاوت گرفت و روز به روز فربه و فربهتر شد و طیف متنوعی از آیینها و آداب و رسوم عزاداری و زیارت را پدید آورد. به تدریج در هر مقطع، تقویم مناسکی توسعه هم توسعه یافت. عزاداری از انحصار عاشورا درآمد و به گرامیداشت ایام شهادت دیگر امامان و بزرگان شیعی نیز سرایت کرد. همچنین در همان قرون نخستین، جشنهای شیعی مثل غدیر و نهم ربیع پدید آمدند که آنها هم به عنوان مناسک ثانویه تثبیت شدند و خاصیتشان تمایزبخشی «فرقهی حقه» از «عامه» بود تخصیص ما از دیگران. در همهی این تغییرات، عاملان و کارگزاران اصلی خود دینداران بودند و رهبران جامعهی شیعی (علما) و صاحبان قدرت (دولتها).
با تغییر در مناسبات سیاسی تشیع و نهاد قدرت و استقرار دولتهای شیعی در عراق و ایران، روند رشد مناسک شیعی تغییر کرد. دولتهای شیعی از آلبویه تا صفویه و قاجار، خود را بهعنوان حامیان و متولیان رسمی مناسک شیعی معرفی کرده و در فربهسازی و کنترل روند تأسیس و تغییر این مناسک اثرگذار بودهاند. بیشترین مداخلات و اثرگذاریهای نهاد سیاست در مناسک شیعی، مقاطعی از دولت صفویه، نیمهی دوم سلطنت رضاشاه و جمهوری اسلامی (دورهی رهبری آیتالله خامنهای) بوده است.
در دو سه دههی اخیر، توسعهی مناسک شیعی و رشد تقویم مناسکی و همچنین توسعهی سختافزاری تشیع سرعت شتابندهای گرفته است که مشابه آن را در هیچ برههای از تاریخ نمیتوان سراغ گرفت. گسترش بیسابقهی مکانهای مقدس (حرمها و امامزادهها)، افزایش آمار هیئتها و مجالس عزاداری، رشد آمار مداحان و ارتقای منزلتی آنها، مناسبتسازی و دههسازی، توسعهی آیینهای عزاداری، ابداع آیینهای جدید فراگیر مانند پیادهروی اربعین و موارد دیگر مصادیق این تورم مذهبی محسوب میشوند. در این روند، مجموعهی متنوعی از عوامل دخالت داشتهاند: از عوامل خارجی تا داخلی، و از عوامل سیاسی و اقتصادی تا فرهنگی و اجتماعی. برخی از مهمترین این عوامل، فارغ از میزان اثرگذاری، را میتوان این موارد دانست:
· تحولات رسانهای و ظهور شبکههای اجتماعی فراگیر؛
· تحولات سیاسی در جمهوری اسلامی با نقاط عطفی چون دوم خرداد 76، بهقدرترسیدن احمدینژاد و وقایع 88؛
· تغییرات شهرنشینی در سالهای پس از جنگ و قدرتیابی و توسعهی طبقهی متوسط شهری؛
· تغییرات فرهنگی جامعه و ظهور الگوهای جدید سبک زندگی؛
· افول دینداری فقاهتی و بروز چالشهای متنوع دینی؛
· ظهور اسلامگرایی جدید و گروههای رادیکال سنی مثل القاعده و داعش؛
· سقوط صدام و بهقدرت رسیدن شیعیان در عراق؛
· تشدید رقابت منطقهای میان ایران و قدرتهای دیگر بهخصوص عربستان سعودی؛
· جنگ سوریه؛
· رقابت و تنازع گفتمانهای شیعی و تقویت گفتمان هویتگرا در تشیع ایرانی؛
· افول تشیع سیاسی و ریزش مخاطبانش؛
· تشدید بورکراتیزهشدن سازمانهای دینی؛
· مناسکیشدن جامعهی ایرانی (که خود نیازمند بررسی مستقل است) و تقلید از مناسک غربی مانند ولنتاین و جمعهی سیاه؛
· توسعهی ساختار فرهنگی جمهوری اسلامی در راستای سیاست مهندسی فرهنگی؛
· افول جریان روشنفکری دینی در دههی 80؛
· بحران کارآمدی نظام و بروز چالشهای اقتصادی ـ اجتماعی؛
· رشد شتابان فرهنگ پاپ؛
· تحولات در اقتصاد فرهنگ و رسانه و ظهور نسل جدید کالاهای فرهنگی؛
· ظهور جریانهای عرفانی (اعم از دینی و سکولار) و اقبال به آنها؛
و موارد دیگر.
مجموعهی این موارد، که هرکدام در جای خود نیاز به بررسی مستقل دارد، سبب شده است شاهد رشد بیرویهی سازمان تشیع در این سالها باشیم. این همان پدیدهای است که من نامش را میگذارم «فربهی مناسکی».
توسعهی مناسک مذهبی منتقدان بسیاری داشته و دارد که از نظرگاههای متفاوت درینباره اظهار نظر کردهاند. یک دسته از منتقدان، روشنفکران دینیاند که دین مناسکی را در تقابل با معرفت دینی و نوعی نازل از دینداری میدانند و درنتیجه رشد مناسک را بهمعنای فربهشدن دینداری عامهپسند و افول دینداری معرفتاندیش و مصداقی از فرمگرایی و ظاهرگرایی دینی میدانند و ازین منظر با آن مخالفت میکنند. دستهی دوم برخی علما و نخبگان دینیاند که رشد مناسک را مصداق رشد عوامزدگی دین و دوری از تشیع ناب میدانند. نگرانی این دسته بیشتر ناشی از آن است که با رشد مناسک، مرجعیت جامعهی دینداران تغییر کرده و مداحان (که کارگزاران اصلی مناسک و تحریک عواطف مذهبیاند) جانشین روحانیت شدهاند. سومین دسته محققان و مورخان اند که در اعتبار تاریخی روایتها و ارجاعات تاریخی مناسک نوظهور اشکال میکنند و برخی مناسبتهای نوظهور را از نظر تاریخی بیپایه و جعلی میدانند.
من گرچه مواضع این سه گروه را درک میکنم، اما موضعی متفاوت با آنها دارم. من یک پژوهشگر اجتماعیام، نه روشنفکر دینی و نه فقیه. برای من اول از همه و بیش از هر چیز حفظ جامعه و انسان است که اهمیت دارد و بعد از آن دین و مذهب. من دین را در خدمت انسان و جامعه میدانم نه بالعکس. لذا هرچه که به ضرر جامعه باشد را آسیب میدانم. حتی اگر توسعهی مذهب باشد. تجربهی بشری بهخوبی نشان میدهد که توسعهی مذهب باید حدی داشته باشد؛ چراکه وقتی از حد بگذرد، میتواند بسیار مخاطرهآمیز شود و انسان را جامعهی انسانی را به پای تعصبات مذهبی و فرقهای قربانی سازد. فرقی نمیکند چه مذهبی؛ چه مسیحیت کاتولیک، چه یهودیت، چه تشیع، چه تسنن، چه بوداییسم، چه بهاییت، همه و همه بالقوه چنین استعدادی دارند.
در نقد فربهی مناسکی، موضع و انگیزه و غایت من با روشنفکران دینی مبنائاً متفاوت است. چنانکه پیشتر بارها گفته و نوشتهام (ازجمله در سخنرانی «بازخوانی نقادانهی روایت شریعتی از تشیع و آیینهای شیعی» همایش بازخوانی اندیشههای دکتر شریعتی)، من منتقد ضدیت روشنفکران با دین عامه هستم و در برابر تهاجم و خشونت روشنفکرانه نسبت به دین عامه، از منطق این دین و لزوم فهم و ارزیابی آن در چهارچوب خودش (نه با متر و معیار نخبگانی) دفاع میکنم.
به نظر من تغییرات مناسکی (که تابعی است از تغییرات دینداری) کاملاً «طبیعی» است (نه لزوماً مطلوب). تلاش من توضیح آنهاست و نشاندادن مخاطراتی که میتواند برای جامعه داشته باشد. اتفاقاً وقتی روشنفکری دینی یا حکومت دینی یا روحانیت یا هر قدرت دیگری در مقام خشونتورزی و مقابلهی سخت با دین عامه برمیآید، خود را موظف میدانم که در کنار همان عامه بایستم و از او دفاع کنم. (نگاه کنید به یادداشت «دفاع جامعه از خود: از قمهزنی تا کشف حجاب»)
نقد من به فربهی مناسکی این نیست که مناسک جدید «اصیل» نیستند و «بدعت»اند. چون معتقدم اساساً هیچ مناسکی بهجز مناسک اولیه و تشریعی اصالت ندارند و همهی مناسک «سنتی» در زمان خودشان بدعت بودهاند. همچنین نقد من این نیست که مناسک نوپدید مردم را از «تشیع واقعی» و «تشیع ناب» دور میسازد. زیرا اساساً قایل به وجود مقولهای به نام دین واقعی و ناب یا الاقل امکان دسترسی به آن نیستم. دینداری و بهتبع آن مناسک ثانویهی دینی ماهیتاً مقولاتی بشری و فرهنگیاند. سودای خلوص و ناب بودن دربارهی فرهنگ بشری، سودای خامی است.
پس اشکال من به فربهی مناسک چیست؟
اول: تبدیل مناسک به ابزار قدرت سیاسی
مناسک بهدلیل پتانسیل بالایی که برای تحریک عاطفی و بسیج تودهای دارند، همیشه مورد طمع قدرتهای سیاسی بودهاند؛ بهویژه در دولتهای دینی یا مدعی دینگرایی این طمع شدیدتر بوده است. همین زمینه، چنانکه پیشتر اشاره شد، سبب شده است که نام دولتها و صاحبان قدرت به عنوان یک دسته از بانیان و مؤسسان مناسک (ثانویه) ثبت شود. مصادیق فراوانی چه در تاریخ معاصر و پس از انقلاب و چه ادوار پیشین میتوان ذکر کرد که مناسک شیعی و بهخصوص عزاداری عاشورا به ابزاری در دست حاکمیت برای مقاصد سیاسی مبدل شده است. در روند توسعهی سازمان تشیع و فربهسازی مناسک در سالهای اخیر، ردپای ارادهی نظام سیاسی کاملاً مشهود است. امری که در ظاهر گرچه خوشایند غالب روحانیون و جریانهای شیعی است و آن را مترادف گسترش تشیع میپندارند، اما در غایت به ضرر جامعهی شیعی تمام خواهد شد.
دوم: تورم مناسک و عدم توازن بین ابعاد مختلف دینداری
پژوهشهای مختلف مرتبط با حوزهی دین در سالهای اخیر نیز نشان میدهد شاخصهایی چون اخلاق دینی (صداقت، اعتماد، امانتداری و...)، اعتقادات دینی (باور به غیب، باور به معاد و...) و حتی تقید به مناسک رسمی مثل نماز و روزهداری روند کاهشی داشتهاند درحالیکه بهموازات آنها مناسک ثانویه رو به افزایش دارند (نگاه کنید به: یادداشت «درباره دینداری در ایران»). بهعبارت دیگر گرچه مناسک رشد کردهاند، اما نمیتوان ادعا کرد همهی ابعاد دینداری رشد کرده است. دین وقتی میتواند این نقش را بهدرستی ایفا کند که همهی ابعادش بهطور متوازن رشد کنند. غلظت روزافزون مناسک در دینداری بهموازات رقیقشدن ابعاد اعتقادی و اخلاقی، به ضرر کارآمدی دین است. استمرار این روند، بهجای «انسانِ دیندار» تنها «انسانِ مناسکگزار» تولید میکند. وقتی مناسک فینفسه موضوعیت مییابند و قرار نیست در خدمتِ چیزی باشند. مناسک کارکردهای متنوعی برای جامعه ایفا میکنند و ازین حیث بسیار مفیدند. منتها مناسک متورم و غیرمتوزان، از مجموعهی کارکردها را تنها به فراغت و تفریح فرومیکاهد. چنین مناسکی دیگر در خدمت جامعه نیست.
سوم: تشدید رویکردهای هویتی و تمایزات فرقهای
اصل برای من حفظ جامعه است. لذا اگر فرضاً مناسک جدید به حفظ جامعه، به بهبودسازی مناسبات میانفردی، به معنابخشی زندگی شهروندان، و دیگر غایاتی که از دین انتظار داریم، کمک میکند، مخالفتی ندارم. اما تحلیل من از روند فربهی مناسک شیعی این است که این روند در مسیر تشدید تمایز و هویت فرقهای افتاده. و این مسیری است که به تولید خشونت مذهبی خواهد انجامید. نشانههایش در فضاهای هیئتی این سالها کاملاً مشهود است: برجستهسازی اختلاف تاریخی با اهل سنت، توسعهی ادبیات و آیینهای ناظر به سب و لعن بزرگان اهل سنت، رشد گستردهی غلو و ادبیات غالیانه در هیئتها و محافل مذهبی و نهایتاً پیدایش جریان تکفیر شیعی. وسیعشدن بارگاهها و حرمهای مقدس، افزایش جمعیت مجالس مذهبی، آمار بالای مصرف کالاهای فرهنگی و رسانهای شیعی مانند شبکههای ماهوارهای مذهبی، و فربهسای و تورم مناسک درظاهر امر نشان از گسترش تشیع است؛ اما این همهی ماجرا نیست. هشداری که چند سال است تلاش میکنم بگویم این است که انتهای مسیر رشد فرقهای تشیع و تقویت هویتی شیعه، یعنی خون! یعنی جنگ! یعنی قربانیشدن جامعه و مرگ انسان!
این آدرس پست الکترونیک توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید