چکیده
خاستگاه «بنیادگرایی»، جامعه آمریکای پروتستانِ دهه دومِ قرن بیستم است اما بدلیل سرایت این مفهوم به سایر ادیان و هم-چنین کاربرد آن در حوزههای غیردینی، بنیادگرایی به یکی از مفاهیم کلان چند دهه گذشته تبدیل شده است، در نتیجه بنیادگرایی نیازمند تأمل، بازاندیشی و کنکاش مفهومی است. افزون بر ضرورت بحث مفهومی و همچنین استعداد همه ادیان برای بنیادگرایی، با ظهور گروههایی چون القاعده، داعش، بوکوحرام و ... در دهههای گذشته، بنیادگرایی با اسلام نسبت به ادیان دیگر پیوند بیشتری یافته است، بطوریکه امروزه، بنیادگرایی به عنوان یکی از چهرههای اسلام در نظر گرفته میشود. هرچند میتوان اشتراکات و بعبارتی «شباهت خانوادگی» میان بنیادگراییها یافت ولی به نظر میرسد افتراقات آنها نیز به همان اندازه یا حتی بیشتر، مهم هستند، بنابراین زمانی میتوان به فهم بهتر بنیادگراییها دست یافت که علاوه بر اشتراکات، به تمایزات و خودویژگیهای آنها نیز توجه کرد. بنیادگرایی در تشیع در ایران معاصر نیز از این قاعده، مستثنا نیست. در پژوهش-های صورتگرفته درباره نسبت بنیادگرایی و اسلام، دنیای تسنن مدنظر بوده و دنیای تشیع در این تحقیقات، غایب است که یکی از دلایل این امر، بوجود آمدن گروههای بنیادگرا در کشورهای مسلمان اهل تسنن در دهههای اخیر است. با توجه به توضیحات دادهشده، رساله حاضر در پی پاسخ به دو سوال اصلی زیر است: - بنیادگرایی را چگونه میتوان تعریف کرد و شاخصهای آن کدام است؟ - چه نسبتی میان بنیادگرایی و تشیع در ایران معاصر وجود دارد؟ از نظریههای کارن آرمسترانگ، ژان پل ویلم، پیتر برگر، ژیل کپل و الیویه روا بهعنوان پرارجاعترین نظریهها در زمینه بنیادگرایی بهعنوان ادبیات مفهومی استفاده شده است. برای پاسخ به سوالات تحقیق با ۱۸ نفر از متخصصان، مصاحبه انجام گرفته است که از میان آنها تعداد ۸ نفر، دانش-آموخته دانشگاه و تعداد ۱۰ نفر دانشآموخته حوزه و دانشگاه هستند. همچنین ۱۳ نفر جامعهشناس و ۵ نفر غیر جامعهشناس هستند. پس از تحلیل مصاحبهها و در بخش مفهومی، چهار شاخص «نصگرایی»، «استفاده از خشونت»، «ساختن جامعه بر مبنای شریعت» و «مخالفت و مبارزه با مدرنیته» بعنوان اصلیترین شاخصهای بنیادگرایی اسلامی به دست آمد به طوریکه بنیادگرایی اسلامی را میتوان هر فرد یا گروه نصگرای مخالف با مدرنیته دانست که خواستار ساخت جامعه بر مبنای شریعت است و در راه رسیدن به این هدف، از خشونت استفاده میکند. همچنین سه مفهوم «سلفی جهادی»، «نصگرایی جهادی» و «نصگرایی تکفیری» به عنوان معادلهای کم و بیش نزدیک به بنیادگرایی اسلامی، پیشنهاد شدهاند. در پایان این نتیجه بدست آمد که مرجعیت در سنجش نسبت بنیادگرایی و تشیع، مهمترین نقش را دارد زیرا در جامعه ایران، بدلیل وجود نهاد مرجعیت که کنترلکننده دین است، جنبشهای دینی خارج از این نهاد به رسمیت شناخته نمیشوند، بنابراین نمیتوان انتظار بوجودآمدن گروههای بنیادگرای مهم و مؤثری مانند جهان اهل سنت را در تشیع داشت، هر چند که میتوان جریانها و گروههایی مانند جمعیت فداییان اسلام را مصداق بنیادگرایی شیعی در ایران معاصر در نظر گرفت اما بدلیل وجود نهاد مرجعیت، تعداد و نفوذ این گروهها در مقایسه با جهان اهل سنت به مراتب، کمتر است. به عبارت دیگر، تشیع با وجود نهاد مرجعیت، بستر مناسبی برای رشد و گسترش بنیادگرایی ندارد. با وقوع انقلاب اسلامی ۱۳۵۷، روحانیت تغییر موقعیت داده و بصورت مستقیم در جایگاه قدرت قرار گرفته و رهبری سیاسی و دینی جامعه را توأمان در دست گرفته است. در موقعیت جدید، یعنی در دوره جمهوری اسلامی، اسلام سیاسی وارد ساز و کار قدرت شده است، در نتیجه این الگوی جدید، بیشتر شبیه الگوی اخوان المسلمین است تا الگوی قطبیسم و داعشیسم. بنابراین، در ایران معاصر شیعی هم به دلیل وجود نهاد مرجعیت سنتی در قبل از انقلاب و همچنین وجود نهاد ولایت فقیه (الگوی اسلام سیاسی) پس از انقلاب، رشد گروههای بنیادگرا به سختی قابل تصور است.
این آدرس پست الکترونیک توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید